ما و خیلی از شما  آرزومونه که بتونیم کار و زندگی روزمره و روتین رو ول کنیم و کوله‌مونو برداریم و بزنیم به جاده و هینجوری که تو سفریم و تجربه‌های جدید به دست میاریم بتونیم درآمد هم داشته باشیم.اینجاست که بحث شیرین کار در سفر به کارمون میاد.

توی این اپیزود از روشهایی می‌گیم که با کمک‌شون میتونید در مقاصد مختلف کار پیدا کنید. علاوه بر اون از مهارتها و تواناییهایی میگیم که یادگرفتن اونها شانس‌تون رو برای پیدا کردن کار در سفر بیشتر میکنه و برای اینکه با فضا و حال و هوا و تکنیکهای کار در سفر بیشتر آشنا بشید با سه نفر از افرادی که تو سه قاره آفریقا، آسیا و آمریکای جنوبی کار در سفر رو تجربه کردند گپ و گفت میکنیم.

———-

این اپیزود با حمایت مالی نشر خوب منتشر میشه. 

———-

تهیه‌کنندگان: کیمیا خسروی و سالار موسوی
طراح پوستر: بابک قادری

کار در سفر

متن اپیزود

کار در سفر

 

آتیلا پسیانی: شاید زندگی چیزی نیست جز خبر رساندن. زنده بمانیم تا حامل خبر باشیم. شاید هرکدام پیغامی داریم که هنگام به دنیا آمدن به ما می‌سپارند و از محتوایش هرگز مطمئن نیستیم. ممکن است این پیام اصلا ربطی به ما نداشته باشد باید فقط دست به دست رساند و مهر و موم تحویل داد.

کیمیا: سلام

سالار: اینجا یه رادیو واسه جولون دادنه

 

 

موسیقی

کیمیا: من، کیمیا خسروی هستم و به همراه سالار موسوی سی‌وچهارمین اپیزود رادیو جولون رو تقدیم‌تون می‌کنیم. ما توی رادیو جولون هر دفعه در مورد یه مقصد یا یه موضوع مرتبط با سفر و گردشگری صحبت می‌کنیم. تا حالا با هم توی مقاصد زیادی مثل وین، تایلند، گرجستان، جزایر جنوب، کرمانشاه و کلی مقصد داخلی و خارجی دیگه جولون دادیم. گاهی اوقات هم رفتیم سراغ موضوعات مرتبط با سفر که دغدغه‌ی خیلی از ماست. موضوعاتی مثل ترس‌های سفر، سفر اصولی و ارزان، سفر زنان و کلی موضوع دیگه. در کنار پادکست می‌تونید محتوای صوتی و متنی همه‌ی اپیزودها، به همراه کلی مطلب دیگه‌ی مرتبط با سفر رو توی وبسایت رادیو جولون به آدرس  radiojoloun.com ببینید.

 

موسیقی

 

چرا آمادگی برای کار در سفر مهمه؟

کیمیا: ما و خیلی از شما آرزومونه که بتونیم کار و زندگی روزمره رو ول کنیم و کولمونو برداریم و بزنیم به جاده و همینجوری که تو سفریم و تجربه‌های جدید به دست میاریم بتونیم درآمد هم داشته باشیم. اینجاست که بحث شیرین کار در سفر به کارمون میاد. توی این اپیزود قراره از روش‌هایی بگیم که می‌تونید توی مقاصد مختلف کار پیدا کنید. علاوه بر اون از مهارت‌ها و توانایی‌هایی می‌گیم که یادگرفتن اون‌ها شانس‌تون رو برای پیدا کردن کار در سفر بیشتر می‌کنه و برای اینکه با فضا و حال و هوا و تکنیک‌های کار در سفر بیشتر آشنا بشید با سه نفر از افرادی که تو سه قاره‌ی افریقا، آسیا و امریکای جنوبی کار در سفر رو تجربه کردن، گپ و گفت می‌کنیم. علاوه بر همه ی این‌ها در خلال این اپیزود قسمت‌هایی از یه کتاب صوتی رو با اجرای یکی از هنرمندان بهنام کشور می‌شنویم که در رابطه با یه کار در سفر جذاب و متفاوته. کاری که تو زمان خودش یعنی سال ۱۸۷۰ میلادی که خبری از اینترنت و شبکه‌های اجتماعی نبوده، بسیار جذاب و منحصر به فرده. بریم یه قسمت ازش گوش کنیم و ببینید می‌تونید حدس بزنید کار در سفر شخصیت اصلی داستان چیه؟ البته پیشنهاد می‌کنم به صدای گوینده هم توجه ویژه کنید.

 

موسیقی

آتیلا پسیانی: طبق معمول به جمعیت خوش آمد گفت. سپس روزنامه‌ی لندن تایمز رو تکان داد. به این شیوه از حاضران میخواست پا به دنیای ذهنی دیگری بگذارند. سرزمین‌هایی دور و اسرارامیز. با جزییاتی در مقابلشان ظاهر می‌شد که فقط در صورتی درکشان می‌کردند که به آن دنیا ها وارد می‌شدند

 

موسیقی

سالار: اسپانسر این قسمت رادیو جولون نشر خوبه. نشر خوب برای قشر دغدغه‌مند کتاب منتشر می‌کنه و باور داره که کتاب انسان‌ها رو آگاه می‌کنه و دوس داره بتونه تو کتابخونه‌ی هر کسی که دغدغه‌ای تو زندگیش داره جایی داشته باشه. نشر خوب هدفش اینه که ارزشمند‌ترین کتاب‌های داستان و نا‌داستان جهان رو واسه‌ی فارسی زبان‌ها منتشر بکنه. داستان‌هایی از نویسنده‌های برجسته‌ای که آثارشون توی جهان بسیار مورد توجه قرار گرفته و بعضیاشون توی ایران کمتر شناخته شدن. اما نشر خوب تازگی‌ها شروع به تولید نسخه‌ی صوتی از یسری از کتاباش کرده. خوبی کتاب‌های صوتیش هم اینه که خوانشش کار کساییه که هم واسه‌ی ما آشنان و هم دوس‌داشتنی. حقیقتا تجربه‌ی همراهیه یه داستان جذاب و یه صدای گیرا، لذت شنیدن کتاب‌های صوتی خوب رو دو چندان کرده، یا شاید بهتره بگیم که…

 آتیلا پسیانی: کتاب خوب شنیدنیست.

 

کتاب پیشنهادی با حال و هوای کار در سفر

سالار: برای این اپیزود ما کتاب صوتی خبرخوان رو انتخاب کردیم چون هم به موضوع اپیزود ما یعنی کار در سفر مرتبطه و هم همونجوری که تو ابتدای اپیزود شنیدید اجرای آقای آتیلا پسیانی بسیار حرفه‌ای و دلنشینه.

کیمیا: داستان کتاب خبر‌خوان که نامزد جایزه‌ی کتاب ملی امریکا هم شده مربوط به فردیه به اسم کاپیتان کیت که تو جوونی چاپ‌خونه‌چی بوده و بعد گذروندن سه تا جنگ هست و نیستشو به باد داده و با وجود بی‌پولی و دردهای جسمی‌ای که داره میزنه به جاده و کار در سفر رو تجربه می‌کنه. شغل این فرد همون‌طور که متوجه شدید خبرخوانیه. یعنی چی؟ یعنی یسری روزنامه تهیه می‌کنه و شهر به شهر می‌چرخه و خبر می‌خونه و افرادی که خبر‌ها رو گوش می‌کنن بهش پول میدن. کاپیتان حین سفرش می‌پذیره که یه دختر ده ساله رو که اسیر سرخ پوست‌ها بوده و حالا آزاد شده رو از جاده‌های پر خطر تگزاس به خانوادش برسونه. من دیگه بیشتر از این در مورد این قسمت نمیگم که موضوع داستان لو نره.

 

موسیقی

 

کار در سفر به چه نوع کاری گفته میشه؟

کیمیا: کار در سفر در واقع به هر نوع کاری گفته میشه که شما در هر شهر و کشوری غیراز شهری که محل اقامتتونه انجام می‌دید و به کمک اون می‌تونید بخشی یا کل هزینه‌های سفرتون رو تامین کنید. شرایط کار در سفر و درآمدش خیلی متفاوته و بسته به نوع مهارت و کشور مقصد و روابط عمومی و حتی شانس فرد جهانگرد متفاوته. در رابطه با شرایط و قوانین کار درسفرنمیشه یه قانون و استاندارد کلی تعریف کرد، مثل اینه که بپرسید یکی که توی تهران کارمنده درآمدش چقدره ؟ معمولا توی مراودات کار در سفر، فرد در ازای کار مشخصی، پول یا خدمات دریافت میکنه. حالت اول که خب مشخصه: یه پول مشخصی رو در ازای ارائه خدمات یا فروش کالای توی سفر دریافت می‌کنیم، اما ممکنه در ازای خدماتی که انجام می‌دید پول دریافت نکنید و مثلا جای خواب و صبحانه دریافت کنید. درواقع میزان کارها و بده بستون‌هایی که توی این مدل از کارها میشه انقد گستردست که تو هیچ چارچوب و قاعده فانونی نمی‌گنجه.

سالار: معقوله‌ی کار در سفر رو می‌تونیم به سه دسته‌ی کلی تقسیم کنیم: دسته اول کارایی‌ان که جزء مشاغل عادی و روتینن، اما به واسطه‌ی اینکه مستلزم سفرهای کاری زیادی‌ان به نوعی مفهوم کارکردن و پول درآوردن رو تو خودشون دارن. مثل چی ؟ مثل خلبانی. دسته ی دوم کارهای‌ان که موقتی‌ان و تو مقاصد مختلف انجامشون میدی و واسه انجامشون نیاز به یه کارفرما داری. این مثل آموزش زبان انگلیسی مثلا. و دسته‌ی سوم کارایی‌ان که خودمونیم و خودمون. مثل فروش صنایع دستی یا مثلا ساز‌زدن و چیزایی شبیه این. اگه بخوام خیلی خلاصه بگم: تو دسته‌ی دوم و سوم همون تفاوت‌های زندگی کارمندی و فریلنسری با یه رنگ و بوی دیگه‌ای صادقه.

 

موسیقی

 

آیا در حسرت کارهایی مثل تورلیدری و خلبانی هستید؟

کیمیا: دسته ی اول، همون کارایی‌ان که وقتی از دور نگاه می‌کنید به نظر خیلی رویایی و بی‌دغدغه میان. شغلاهایی که به ظاهر هم امنیت شغلی داره، هم فرد داره پول خوبی می‌گیره، هم ره به ره سفره. مهم‌ترین مثال اینجور شغلا هم تورلیدران. مطمئنم خیلی از شماها مثل مواقعی که توی مطب یه دکتر متخصص می‌شینیم و سریع ماشین حسابو در میاریم و بدون درنظرگرفتن عوامل دیگه حساب و کتاب می‌کنیم و حسرت می‌خوریم، وقتی اولین تور زندگیتون، خصوصا اگه خارجی بوده باشه رو شرکت کردین و در حالی که از زیبایی‌های مقصد لذت می‌بردین، وقتی شنیدین که لیدرتون ماه پیش هم اینجا بوده و دوماه دیگه هم برمی‌گرده، یه آهی کشیدین و فک کردید : خوبه والا، هم پول درمیاره، هم سفر می‌کنه .غافل از اینکه خیلی اوقات اون لیدر بیچاره واقعا هیچی از لذت‌های مقصد رو درک نمی‌کنه. یه مثال براتون بزنم: مثلا من یه تور 17 روزه داشتم که جابه‌جایی‌های زیادی داشت و یه جورایی وقت نفس کشیدن نداشتم. هروقت مسافرا درحال خوش گذرونی بودن من یا داشتم برنامه‌ی فردا رو چک می‌کردم، یا ماشین خراب شده بود دنبال ماشین بودم، یا هتلی که رزرو کرده بودم یهو خبر داده بود که یه اتاق کم داره و هزارتا قصه‌ی دیگه. خلاصه 16 روز گذشت و رسیدیم شب آخر.از اونجایی که شب آخر سفر قرار بود خیلی به یاد موندنی باشه، یه هتل لوکس تو یه جای درست حسابی شهر گرفته بودم و به مسافرام گفتم: شب همه میریم خوش گذرونی و دیگه خیالمم راحت بود که فردا فقط کافیه بریم تا فرودگاه. در حالی که دوشمم گرفته بودم و لباس قشنگامو پوشیده بودم، یهو یکی از مسافرا زنگ زد و گفت: در اثر آفتاب پوستش سوخته. هیچی دیگه تقریبا تا نصف شب بیمارستان بودیم و بعدم یه سه چهار ساعت خوابیدم و فرودگاه. نمی‌خوام بگم همه‌ی سفرا برای لیدرشون انقد سخته اما واقعا به اون قشنگی که به نظر میاد نیست. اما از اون طرف هم با همه‌ی این تفاصیل تا دلتون بخواد خاطرات و سفرهای قشنگی رو به واسطه‌ی شغلم تجربه کردم و کلی هم‌سفر و رفیق خوب از تو دل مسافرام برام پیدا شده. خلاصه که به این‌جور شغلا هم مثل شغلای دیگه نمیشه صفر و یکی نگاه کرد و اگه دوس دارید از طریق این کار دنیا رو بگردید باید کل مزایا و معایبش رو در کنار هم بررسی کنید.

سالار: البته این قضیه الزاما فقط تو شغل های تابلویی مثل لیدری و خلبانی و اینا نیستا. حتی شما گاهی به واسطه‌ی یه شغل کاملا بی‌ربط به سفر مجبور میشید که سفرهای زیادی برید. مثل خیلی از بچه‌هایی که کارشون فروش، مارکتینگ یا آموزشه. میشه گشت و توی تخصصی که داری پوزیشن‌هایی رو پیدا کرد که توشون سفر زیاد بری. البته همونطور که کمیا گفت داستان همیشه هم به خوش گذرونی نیست دیگه. من یادم میاد واسه یه پروژه‌ای توی یه هفته مجبور بودم برم 5 تا شهر مختلف و یه کمپینی رو پرزنت بکنم، اینجوری که مثلا ساعت دو شب از شیراز برمی‌گشتم تهران و دوباره 6 صبح پرواز داشتم تبریز. یا یه سفری که هیچوقت داغش برام سرد نمیشه این بود که رفته بودم استانبول و سه روز تموم از صبح توی یه هتل پنج ستاره تو طبقه 23م می‌نشستیم و واقعا فقط تنها کاری که ازمون برمیومد اینه که از اون بالا خیره بشم به استانبول اما نمی‌تونستم حتی پامو از اتاق بیرون بذارم.البته که شب آخر جبران کردم و یکی از عجیب‌ترین کارای زندگیمو کردم که داستانش بمونه برای اپیزود استانبولی که نمی‌دونم کی قراره بسازیمش.

موسیقی

 

تجربه شهرزاد از کار داوطلبانه در برزیل

کیمیا: شهرزاد اجتهادی، که از دوستای خوب هردوی ماست، پارسال زمستون به واسطه‌ی کار تورلیدریش رفت برزیل و از اون موقع مجبور شده به خاطر کرونا همونجا بمونه و به سفرهاش با توجه به شرایط جدید ادامه بده. اما شهرزاد به واسطه‌ی اقامت طولانی مدتش توی برزیل کار در سفر رو هم حسابی تجربه کرده. از شهرزاد خواستم که هم از کار در سفرش به عنوان تورلیدر و هم کار در سفرهایی که تجربه کرده بگه. نکته‌ی جالب توی صحبت‌های شهرزاد اینه که خیلی مستقیم رفته سراغ کار وخیلی به اپ‌ها و وبسایت‌ها کاری نداشته.

 

موسیقی

شهرزاد: ببین این دو رویکرد داره. اینکه خب تو زمانی که با گروه هستی دیگه آزادی خودت رو نداری و شیوه‌ی سفرت متفاوت میشه.در هتل اقامت می‌کنی درصورتی که وقتی من تنها هستم هیچوقت هتل نمیرم ولی من این کاری رو که انجام میدم به عنوان درواقع برنامه ریز سفر بسیار بسیار بسیار دوست دارم. یعنی من عاشق آدم‌هایی‌ام که میان و به گروهم اضافه میشن و یه جورایی یه دوستی خاصی بین ما معمولا ایجاد میشه و این نوع انگار که تو داری برای خونوادت، برای دوستات تلاش میکنی و احساس رضایتی که در اون‌ها ایجاد می‌کنی و اون‌ها موقعی که دارن برمی‌گردن با تمام قلبشون خوشحالن و راضی‌ان از این سفری که با تو اومدن، یه حس خیلی خوبی رو برای من داره. یعنی این بخش از کار در سفر، به عنوان راهنمای سفر و برنامه ریز سفر، من رو هم خوشحال می‌کنه و هم برای من درآمدی داره که من می‌تونم با اون به سفرم ادامه بدم. اما وقتی که من در برزیل بودم حالا چند ماه اولی که پاندمی بود و قرنطینه‌ی اجباری و صددرصد بود، من توی یک مزرعه موندم.این مزرعه از دوستانی بود که فردی بود که من از قبل باهاش آشنا شده بودم ولی عملا من روزی چند ساعت در یک مزرعه‌ی جدیدی کار می‌کردم، از جمله اینکه باید از مرغ و خروس و خود درختا و گلها و خیلی چیزای مختلف به صورت روتین نگهداری می‌کردم، ولی یه قراردادی بین من و اون دوستم نبود دیگه یعنی من به دلیل شرایط قرنطینه وارد اون خونه شدم و یک‌سری کارهایی بود که من به صورت روزانه دوست داشتم انجام می‌دادم. بعد از اون من احساس کردم که خیلی وارد یک سیف‌زون قوی شدم، طوری که یک خونه و یک محیط کوچیک و این داره من رو یه جورایی در واقع ضعیف می‌کنه برای اینکه پامو از این شرایط بیرون بذارم و وقتی که به دوستم گفتم: من میخوام برم، خیلی تعجب کرد و گفت: الان شرایط عادی نیست و من پیشنهاد نمی‌کنم که تو بری. ولی من گفتم: ببین من می‌خوام زندگی کنم در سفر، میدونم اینجا خیلی خوبه ولی من احساس می‌کنم دوباره تو خونم. احساس می‌کنم دیگه در سفر نیستم. از اونجا اومدم بیرون و خب من برای یک سفر دو سه ماهه پلن داشتم و بودجه‌ی من این بود و همین امروزی که من دارم با تو حرف می‌زنم کیمیا من الان نزدیک ده ماه و نیمه که از خونه اومدم بیرون و به ایران برنگشتم هنوز. و به هرحال باید این درواقع بودجه‌ای رو که برام مونده مدیریت بکنم و ببینم که در آینده چه اتفاقی میوفته.

 

آیا میشه به صورت حضوری برای کار داوطلبانه اقدام کرد؟

ولی زمانی که من فکر کار داوطلبانه افتادم، این بود که رفتم یه منطقه‌ی خیلی زیبایی رو از یه شهر معروفی در برزیل دیدم و تصمیم گرفتم که توی این منطقه، هر طوور شده، بمونم و چندتا هاستل رو دیدم و توی این هاستل ها یه قیمت‌های عجیب و غریبی می‌گفتن و منطقه‌ی توریستی بودن و من مثلا هدفم این بود که بیام از اینا در واقع یه تختی رو برای طولانی مدت بگیرم، پس یه قیمت خیلی کمتری رو میدم دیگه. بعد دیدم نه اصلا اینطوری نمیشه. در هاستل بعدی به محض اینکه وارد شدم، قبلا از طریق وبسایت خود هاستل، شماره تلفن منیجر هاستل رو داشتم بهش پیغام دادم و موقعی که وارد شدم خودم رو معرفی کردم. شرایطم رو گفتم و گفتم که: من میخوام اینجا به صورت داوطلب بمونم. و طرف گفتش که: ما از طریق اپلیکیشن داوطلب می‌گیریم، دلیلش هم اینه که یه گزارشی از کارهای قبلی اون طرف اونجا هست و از طریق اون گزارش و کارفرهای قبلی که چقدر از کار طرف راضی بودن، ما می‌تونیم به طرف اعتماد بکنیم.چند دقیقه مکث کرد و گفتش که: توهم اینجا بمون به عنوان داوطلب، من احساس می‌کنم که ارتباط خوبی می‌تونیم باهم داشته باشیم. همون لحظه من وسایلمو گذاشتم تو اتاق داوطلبا، یه تخت گرفتم. روز اول بیکار بودم و از روز بعد باید کارمو شروع می‌کردم. و به من کار درمورد اتاق ها رو محول کردن. کار من این بود که اونجا مرطوب بود خشک کردن ملافه‌ها خودش یه کاره. یعنی فک نکن که ملافه رو می‌شورن میندازن بیرون خشک میشه، نه. اونجا خیلی محیط مرطوبی داشت و من باید مراقبت می‌کردم که ملافه‌ها به موقع خشک بشه که بوی خوبی بده و احساس موندگی و بدی به ملافه ها نداشته باشن مسافرها و این‌که ملافه‌های خشک شده رو رنگ بندیش رو ست بکنم و زمانی که، مثلا ساعت 8 صبح من می‌دونم که امروز 2تا مسافر وارد هاستل ما میشن، تخت اون‌ها رو با اون ملافه‌ها و وسایلی که دارم اماده بکنم. این تمام کار من بود. در روز 4 ساعت اونجا کار می‌کردم و در ازاش درواقع من یک محل خواب داشتم و صبحانه. اما واقعیتش اینه که مزایای موندن اونجا برای من دوستان بسیار زیادی بود. افرادی که باهاشون آشنا شدم و دوستان صمیمی من شدن. آدم‌هایی که غم‌شون و شادی‌شون رو با من شریک شدن و همین‌طور من زمان‌هایی که دلتنگ خونه بودم یا هر چیزی بود، اون‌ها بودن که منو در آغوش می‌گرفتن و ما به همدیگه مثل یک خانواده وابسطه شدیم و خیلی خیلی روابط زیبایی اونجا شکل گرفت. و مسافرهایی که میومدن هم همین‌طور یه کشف بودن برای من دیگه. یعنی من یه فانتزی داشتم که مسافر که میاد حدس بزنم که کیه، بعد اونا غالبا ممکن بود انگلیسی حرف نزنن و این باعث شد که زبان پرتقالی من بهتر بشه و من مجبور بودم برای اینکه مثلا با اینا حرف بزنم بیشتر و بهتر یاد بگیرم و من توی هاستل یاد گرفتم که چندین مدل نون مثلا برزیلی خاص رو درست کنم چند مدل غذای خاص برزیلی یاد گرفتم. میدونی خیلی خیلی……….

 

موسیقی

آتیلا پسیانی: 26 فوریه به ویجی تا فالز رسید و آگهی‌هایش را به در و دیوار زد و لباس‌های روزنامه‌خوانی‌اش را در اسطبل پوشید. بیرون باران شدیدی می‌آمد و هنگامه به پا کرده بود. اما او صدای رسایی داشت. صفحه‌های روزنامه را ورق زد. طبق خبر، متمم قانون اساسی، که اخیرا 3 فوریه 1870 به تصویب 7رسیده بود، به همه‌ی مردان واجد شرایط رای دادن اجازه میداد فارق از رنگ و نژاد یا سابقه‌ی بردگی رای بدهند.

 

موسیقی

به جای محل استراحت و غذا و یا حتی پول میشه کار در سفر موقت داشت؟

کیمیا: اما بریم سراغ دسته دوم و سوم.یعنی کارهایی که برای انجام دادن اون‌ها تو کشورها یا شهر مبدا قرارداد ثابتی ندارید و وابسته به مهارت و توانایی شما تو سفره. توانایی‌های که می‌تونن تخصصی مثل برنامه نویسی یا تولید محتوا باشن یا غیرتخصصی و عمومی مثل تمیز کردن هاستل یا انجام کارهای غیرتخصصی مزارع.اگه دنبال کارهایی هستین که نیاز به کارفرما دارن طبیعتا نیاز دارید توی هر مقصدی یه کارفرما پیدا کنید. مثلا اگه شما تصمیمتون اینه که توی سفر از مهارت زبان انگلیسیتون استفاده کنید و به بچه‌های زیر 7 سال آموزش زبان بدید، نیاز دارید قبل اینکه به اون مقصد برسید یه خونواده‌ای رو پیدا کنید که نیاز به فردی مثل شما داشته باشن. پس از قبل باید توی وبسایت‌ها و اپلیکیشن‌های کار در سفر که جلوتر در موردش صحبت می‌کنیم بگردید و کار مورد نظرتون رو پیدا کنید و با کارفرما شرایط رو توافق کنید. مثلا به کارفرما می‌گید: من به مدت یک ماه روزی دو ساعت به کودک دلبند شما آموزش زبان میدم اما در عوض اجازه بدید توی اتاق مهمان شما زندگی کنم. اینجوری کلی توی هزینه‌هاتون صرفه جویی کردید و از هزینه‌ی بزرگی مثل اقامت نجات پیدا کردید. علاوه بر اون می‌تونید با یه خونواده‌ی جدید زندگی کنید و با فرهنگ اون مقصد آشنا بشید و در  طول روز هم به گشت و گذارهای شخصیتون برسید. خوبی این کار اینه که برای یه مدتی، هرچند کوتاه، تکلیفتون با زندگیتون روشنه و خیالتون راحته که مثلا لازم نیست تا یه مدتی پول اقامت بدید. اما خب بدیش اینه همه جا نمی‌تونید به راحتی کار پیدا کنید و از طرفی هم وقتی تعهد میدید مثلا هرروز ساعت 10 تا 12 آموزش زبان بدید، دیگه شب قبل نمی‌تونید تا نصف شب با رفقایی که تازه پیدا کردید خوش بگذرونید و تا لنگ ظهر بخوابید. یا یهو تصمیم بگیرید برید شهر بعدی. با امین کریمی که جهانگرده و کار در سفر رو توی آفریقا تجربه کرده، در مورد تجربش گپ زدم و ازش پرسیدم: امین چرا آفریقا ؟ چرا تهران نه ؟

 

موسیقی

 

تجربه امین از کار داوطلبانه در آفریقا

امین: همیشه تو ذهن ما این بود که دوس داریم، یا تصویری ساخته بودیم که دوس داریم یه روزی بریم یه جا تو آفریقا، پیش این بچه های آفریقایی، یا مثلا بریم کمک بکنیم تو تدریسشون و اینا. حالا یه چیزه خیلی، شاید تیپیکالی که تو ذهن همه از آفریقا و کار داوطلبانه هست. یه بازه‌ای بود بین دوتا از سر کارهای من. گفتیم که اینو عملی کنیم دیگه احتمالا هم بزودی ارز همینجور بالاتر میره. همه‌ی سفرا هم که داره دست نیافتنی تر میشه، دیگه رفتیم سراغ اینکه اگه بخوایم یک جا فقط دیگه بریم کجاست و گفتیم احتمالا همون آفریقاست. یه موردی دیدم خیلی برام جالب بود، اینکه یه اکولوژی که داشت روی حالا بحثای اکولوژ و کلا اکو و خانه ی سبز و محیط سبز و فلان و اینا کار می‌کرد. حالا واقعیتش اینم بود که بودجمون رو هم به هرحال حالا کنترل می‌کرد کار داوطلبانه. خب در ازای کاری که می‌کنی بهت در واقع اقامت و غذاتو ساپورت می‌کنن و هزینه‌ای ازت نمی‌گیرن. گرچه کار داوطلبانه‌هایی هست که توهم ممکنه حتی هزینه بدی.

کیمیا: یه چیز جالبی که گفتی این بودش که خب کاری که درواقع شما انتخاب کردید در ازاش جای استراحت، جای خواب درواقع و غذا می‌گرفتید. حالا من همون موقع جزء فالورات بودم و نگاه می‌کردم قصه‌ای که روایت می‌کردی رو، الانم یه چند دقیقه پیش دوباره رفتم استوریاتو دیدم و خب این برداشت میشه که خب قراره بیه اتاق بهتون داده بشه و خب یه غذایی رو هرشب براتون سرو می‌کنن. ولی چیزی که خب اتفاق افتاده حالا خودت کامل‌تر بگی خیلی بهتره. این‌که شما یه فضایی داشتید که می‌تونستید توش چادر بزنید. یه دوش روبازی بودش و یه سری غذا بودش که فک می‌کنم مواد غذایی اونجا بود که خودتون می‌تونستید استفاده کنید و درست کنید.

امین: روز اولی که رسیدیم اونجا، من خودم واقعا شوک بودم. یعنی تا یه یکی دوروز می‌گفتم ما اینجا چیکار می‌کنیم. یعنی براچی از ایران پاشدیم اومدیم اینجا و برام اصلا قابل تصور نبود دو هفته قراره اونجا بمونیم و کمپ مال یه زوج اوگاندایی_انگلیسی بود و مثلا اگه یه روز شوهر این نمی‌رفت شهر خرید  کنه ما ممکن بود تا یه هفته برنج نداشته باشیم یا مثلا تا یه هفته نون نداشته باشیم و تا اون یه هفته باید با هرچیزی که بود اونجا سیر می‌شدیم.

 

تا حالا شده وسط کار داوطلبانه پشیمون بشی؟

کیمیا: حالا غیر از اون روز اول بازم خسته شدی بگی: چه غلطی کردم اومدم اینجا ؟ یا نه دیگه تا دیگه مثلا یه ذره با شرایط آشنا شدی اوکی شدی ؟

امین: ببین هرچی می‌گذشت داشت این ماجرا یعنی خاطرات چیزش خیلی زیاده، حالا نمیشه گفت وحشتناک ولی چالش برانگیزش خیلی زیاده. ولی نه، دو سه روز که گذشت دیگه جا افتاده بود برامون .

کیمیا: یه چیزی که واسه من خیلی جالب بود، این بودش که خب شما داشتی یه سری کارای ساخت و ساز انجام می‌دادین که من نمیدونم از قبل اصلا بلد بودی یا نه. یا دیدم مثلا نشستین در موردش کتاب می‌خونین. یا خود میزبانتون اونجا، در واقع کافرما بهتون کتاب داده، که خب برید از روی این کتاب بخونید که مثلا چجوری باید اینجا رو بپوشونید، چجوری این سقفو باید بزنید. یذره در مورد این میگی ؟ می‌خوام بدونم که قبلش تخصصی داشتی در موردش ؟ یا نه همونجا رفتی یاد گرفتی ؟

 

آیا تخصص در کار داوطلبانه الزامیه؟

امین: در مورد این کارای ساخت و ساز تقریبا می‌تونم بگم هیچکدومشو هیچ تخصصی نداشتیم هیچکدوممون. ولی خب اون کاری که میگی براش کتاب خوندیم خیلی چیز جالبی بود. کیسه‌های خاکه به اسم کیسه‌های خاک. یعنی دقیقا معادل فارسیش میشه کیسه‌های خاک. تو با استفاده از اون بتونی سازه‌های ساختمونی بسازی. این این سازه ممکنه یه نیمکت خیلی معمولی باشه، ممکنه یه ساختمون کامل باشه. یعنی تو یک ساختمون کامل رو با همین کیسه‌ها بسازی. اینو که گفت ما هیچ ایده‌ای نداشتیم که این چیه. یعنی نه تا حالا مثلا کیسه‌ی خاک پر کرده بودیم، نه حتی با خشت و گل و اینا کار کرده بودیم  تا اون‌موقع. خیلی کول و اینا گفت که: اوکی  نمی‌دونید چبه ؟ این کتابست تو این زمینه. یه کتاب داد به ما، فک کنم مثلا نزدیک 100 صفحه بود، بعد شروع کردیم خوندن و نت برداشتن، بعد دیگه رفتیم توی هاید، از رو نوت‌هامون شروع کردیم درست کردنش. اونجا بیل می‌زدیم، بافرقون چیز جابه جا می‌کردیم، از سیم خاردارا می‌چیدیم برای همون درست کردن اون سازه‌ای که لازم بود استفاده می‌کردیم.

کیمیا: روزی چند ساعت کار می‌کردین ؟

امین: کارای معمولا این مدلی حالا چه این چه بقیه تقریبا مثلا روزی 4، 5 ساعت باید کار بکنی، بقیش آفه. و ماهم همینجوری بودیم.

کیمیا: امین تو اون گرما و حالا اوج کار و داشتی فرقون جا به جا می‌کردی، حالا هم تو هم هانیه، هیچوقت فک کردی که مثلا کاش تو شهر خودمون بیشتر کار می‌کردیم، پول در می‌وردیم، این کارارو نمی‌کردیم اینجا دیگه، با پول خودمون سفر می‌کردیم.

امین: ببین نگاه اولش ممکنه درست بود، یعنی شاید موقعی که تو وارد این ماجرا میشی داری فکر می‌کنی به اون جنبه‌ی مالیش، اینکه من دارم سیو میکنم. ولی واقعا میگی اون روزی که داشتی فرقون جا به جا می‌کردی، اون روز مثلا شاید روز هشتم، نهم حضور ما اونجا بود و اصلا واقعا با هیچ چیزی عوض نمی‌کردیم ما اون سفری که انتخاب کرده بودیم. یعنی به من اگه هرچقدم پول می‌دادن من دوست داشتم همون سبکو تجربه بکنم و بعدش هم بارها با هانیه گفتیم: بهترین حالتی بود که ما می‌تونستیم آفریقا رو اون شکلی که می‌خواستیم تجربه کنیم. یعنی هم طبیعتشو دیدیم، هم مردمشو دیدیم و هم تونستیم کلی چیز یاد بگیریم.

کیمیا: یکم بیشتر بهم میگی ؟ چون که خب، مثلا خیلیا دارن میرن سفر می‌کنن آفریقا هم طبیعتشو می‌بینن، هم مردمشو می‌بینن. می‌خوام بدونم اون کار داوطلبانه چه حسی رو ایجاد کرده. اصلا منظورم این نیستا، ولی اینکه آدم مثلا میگه که واقعا اون‌موقع فکر می‌کردم حتی اگه پولم داشتم الان با فرقون جا به جا میشدم، من می‌فهمم تو چی میگی، ولی خب شاید خیلیا براشون شبیه شعار باشه. یعنی فکر کنن که حالا رفته اونجا، کار هم کرده، پای حرفش وایساده که خب من رفتم کار داوطلبانه کردم و بهترین انتخاب بوده. می‌خوام یکم از اون حسه بگی که واقعا یا ذهنیته یا تفکره یا هرچیزی که توت ایجاد شده و باعث شده که الان اینجوری بگی.

امین: ببین من بخوام توصیف کنم کار داوطلبانه رو میگم: یه اسلو توریسم‌ترین حالت، یعنی یکی از بنظرم اسلوتوریسم‌ترین‌ها کار داوطلبانست. و تجربه گراترین‌ها. یعنی فکر می‌کنم ترکیب این دو اگه بخوای ببریش توی یه حوزه‌ای ببریش یه طبقه بندی کنی، فکر می‌کنم میاد تو این حوزه، و من فکر می‌کنم چیزی که توی اسلوتوریسم یه آدم تجربه می‌کنه، توی بحث سفر تجربه‌گرا، اصلا احتمالا تو لول‌های دیگه‌ی سفر نمی‌تونه تجربه کنه.

 

مرام و مسلک داوطلب‌ها چیه؟

کیمیا: می‌خوام بدونم که مثلا وقتی وارد اون فضا شدین، بلاخره هر جایی حتی آدم میره یه جایی مثلا کار کنه توی زندگی روزمره میاد توی یه شرکتی کار کنه، بلاخره اونجا یسری کدهای رفتاری نانوشته داره، هر جایی که واردش میشی، وارد اون فضا میشی، حتی وارد یه رستوران میشی از اینور اونور که نگاه می‌کنی، سریع یسری سگنال‌ها می‌گیری که می‌فهمی این‌ها کدهای رفتاری اینجاست. در مورد کار داوطلبانه یکم بهم میگی ؟ مثلا کم کم چجوری با این کدهای رفتاری آشنا شدین ؟ یا اصلا در مورد این مرام و مسلکی که اون آدم‌هایی که میرن کار داوطلبانه بکنن باید داشته باشن ؟

امین: من بخوام یدونه بگم و تاکید کنم روش میگم انعطاف‌پذیری. یعنی بزرگ‌ترین مرامی که و ویژگی‌ای که یه آدم توی کارداوطلبانه باید داشته باشه، انعطاف‌پذیریه. یه چیزی هم هست که تو کار داوطلبانه تشدید میشه. من نمی‌تونم بگم یکی که انعطاف‌پذیر نیست نره کار داوطلبانه. چون اتفاقا خوبه یکی که انعطاف‌پذیر نیست بره کار داوطلبانه انعطاف‌پذیر میشه. چون مجبوره یسری کارها رو انجام بده که احتمالا تو کل زندگیش انجام نداده یا دوس نداشته، یه غذاهایی رو بخوره که ممکنه باب میلش نباشه.

کیمیا: مرسی امین. واقعا نکات خیلی خوبی رو گفتی، من خودم خیلی لذت بردم. می‌خوام بدونم نکته‌ای هست که دوست داشته باشی بگی ؟

امین: ما اونجا سر یکی از پروژه‌هایی که کار می‌کردیم اسمش هاید بود و روی کلبه‌ای کار می‌کردیم کنار دریاچه. یه مار کبری هم نزدیک ما لونه داشت. نه ما کاری با اون داشتیم، نه اون کاری با ما داشت. شاید واقعا توی فاصله‌ی 2 متری ما اون داشت زندگیشو می‌کرد و گاهی هم می‌دیدیمش. یه شب هلن اونجا کار می‌کرد، گفت که: من دیشب خیلی نزدیک دیدمش و ممکن بود منو بزنه. ما برامون سوال شد فرداش از دی دی(32:33) پرسیدیم که اگه اینجا این کبری کسی رو بزنه چه اتفاقی می‌وفته ؟ اینجا خب بیمارستان هم که نیست. خیلی طول میکشه. گفت: آره، بیمارستان خیلی هم نزدیک نیست ولی ما سعیمونو می‌کنیم برسونیم. گفتیم: خب اگه نرسید، بیمارستان نشه بردش چه اتفاقی میوفته ؟ گفت که: خب  میمیره دیگه. با (32:51) کبری میمیره. گفتیم که: خب این بنظرتون خیلی وحشتناک نیست ؟ گفت: چطور تو شهر شما رو ماشین میزنه ؟ زندگی اینجا هم کبری داره ممکنه کبری بزنه. فکر می‌کنم گاهی ما توان این تحلیل رو نداریم. فکر می‌کنیم خودمون رو وارد یه موقعیت جدید می‌کنیم احتمالا یه خطرهای جدیدی برای ما داره که خیلی متفاوته تاثیراتش توی زندگیمون.

 

موسیقی

آتیلا پسیانی: کاپیتان کیت به همراه روزنامه‌هایش شهرهای شمال تگزاس را یک به یک زیر پا می‌گذاشت و در سالن یا کلیسا برای چنین جماعتی خبرهای روز را با صدای بلند می‌خواند. و نفری ده سنت می‌گرفت. تک و تنها سفر می‌کرد و کسی را نداشت سکه‌ها را برایش جمع کند. اما کمتر کسی پول نداده فلنگ را می‌بست. و اگر چنین کاری می‌کرد بلاخره یک نفر گیرش می‌انداخت و یقه‌ی کتش را می‌گرفت و می‌پیچاند و می‌گفت: هی، ملتفتی که، تو هم باید مثل بقیه بسلفی. و به این ترتیب سکه جرینگی ته قوطی می‌افتاد.

 

وبسایت‌هایی که از طریق اون‌ها میشه در یفرها کار پیدا کرد؟

سالار: ماجرای پیدا کردن کار داوطلبانه مثل هر کار دیگه‌ای توی سفر ارزان یکم مهارت و ممارثت می‌خواد .برای این‌که باید بری توی یک سری از وبسایت‌هایی که مخصوص این کارند و بگردی دنبال بهترین کار ممکن. یسری سایت معتبر هستن که در واقع شما هرکدوم از این‌ها رو که عضو باشید اون‌قدر آپشن دارید که نیازی نیست جاهای دیگه رو سرچ بکنید. یکی از معروف‌ترین‌هاشون مثلا workaway است. توی این سایت که عضو بشید صدها فرصت داوطلبانه‌ی مختلف هست که می‌تونید براشون اقدام بکنید.البته اینم بگم که اکثر قریب به اتفاق این سایت‌ها پولی‌ان، ولی پول بسیار اندک. مثلا همین workaway  براي اكانت تكي سالي 44 دلاره، که درسته که واسه ما الان خیلی میشه ولی واقعا به نسبت تجربه‌ای که به دست میا‌رین چیزی نیست. تازه اگر زوج باشید یا با دوستتون بخواید سفر بکنید، می‌تونید اکانت دونفرش رو 65 دلار بگیرید که خب واقعا دیگه عدد کمیه. یا مثلا سایت helpex کلا 20 یورو می‌گیره برای دو سال که واقعا پول یه وعده غذاست. حالا غذای بک‌پکری نه ولی خب باشه دوتا وعده غذا. یکی دیگه از سایت‌هایی که دوس دارم بهش اشاره بکنم woof است. wwof یا worldwide opportunities on organic farms یه پلتفرم جهانیه که تمرکزش روی کار تو مزارعیه که غذای ارگانیک تولید می‌کنن. اگه اهل کار یدی حسابی هستین و خصوصا به مباحث کشاورزی علاقه دارین، این سایت واقعا عالیه. اگر با سایت‌هایی مثل booking یا couchsurfing کار کرده باشین، که خب توی اپیزودهای قبلی حسابی معرفیشون کردیم، حال و هوای گشتن دنبال کار توی سایت‌های کار داوطلبانه هم خیلی شبیه اوناست. فقط با این تفاوت که شاید شما بتونید مثلا یکی دو هفته قبل از سفرتون واسه‌ی booking  یا couchsurfing  اقدام بکنید، اما بهتره واسه پیدا کردن کار داوطلبانه اینو حداقل از دو سه ماه قبل رزرو بکنید، بخاطر اینکه اونایی که میزبانن می‌خوان روی این قضیه برنامه‌ریزی بکنن واسه همین از قبل بهش فکر می‌کنن. پیدا کردن کار هم توی این سایت‌ها خیلی سادست. میرید منطقه و کشورتون رو انتخاب می‌کنید و صفحه‌ی اون میزبان رو باز می‌کنید و خب توضیحاتش رو می‌خونید. بعد می‌تونید بهشون پیام بدید و دیگه باقی ماجرا. معمول کار داوطلبانه تو اکثر این کارها دو هفتست. ولی خب هم کمترش هست هم بیشترش، دیگه باید بسته به برنامتون برید و برنامه مورد نظرتون رو پیدا بکنید. کارها هم مشخصه دیگه، تو توضیحات دقیق میگن چیه. مثلا میگن برای کار توی هاستل و بعد توضیح میدن که باید شیفتی وایسین رسپشن یا اتاق ها رو تمیز کنید و کارهای اینجوری. یا مثلا باید 4 ساعت تو مزرعه کار کنید. یا باید جایی رو رنگ کنید یا کلا هر کاری که فکرش رو بکنید. ما آدرس چندتا از این سایت‌ها رو می‌ذاریم تو وبسایت جولون و لینک اون مطلب رو براتون میذاریم تو توضیحات پادکست. برید به سایت رادیوجولون و اونجا آدرس‌ها رو پیدا بکنید.

 

آیا یه نوازنده یا برنامه‌نویس یا تولید کننده محتوا شانسی برای کار در سفر داره؟

کیمیا: دسته ی سوم کارهاییه که شما نیازی به کارفرمای مشخص ندارید و می‌تونید همزمان یسری پروژه با افراد مختلف داشته باشید. تنوع این نوع کارها هم خیلی زیاده. مثلا اگر شما برنامه نویس یا تولید کننده‌ی محتوا باشید، به راحتی می‌تونید سفر کنید و پول در بیارید. یا اگه ساز زدن بلد باشید یا بلد باشید صنایع دستی درست کنید، می‌تونید ساز و بساط فروشتون رو شهر به شهر و کشور به کشور با خودتون حمل کنید و از طریقش درآمدزایی کنید. این نوع کارها هم در نگاه اول بنظر خیلی کول و باحال میان. می‌تونید هروقت حال و حوصله داشتید کار کنید و هر لحظه اراده کردین مسیر سفرتون رو تغییر بدین. بیشتر اوقات خودتون سرور و سالار خودتونید و لازم نیست دم به دقیقه به کسی جواب پس بدید.
سالار(با نیش خند): خواهش میکنم، خواهش میکنم.

کیمیا: اما خب طبیعتا سختی‌هایی هم داره. مثلا خیلی از کشورها ممکنه رفتار آدم‌ها اونجوری که پیش‌بینی می‌کردید نباشه و هیچ کس به سازی که می‌زنید، غذایی که می‌پزید یا عکسایی که می‌فروشید کوچک‌ترین توجهی نکنه. در واقع عموما افرادی که این نوع از کار در سفر رو انتخاب می‌کنن هر روزش براشون روز از نو و روزی از نوست و معمولا اون حس امنیتی که خب یک ماه جای استراحتم تضمین شده وجود نداره.

 

موسیقی

سالار: این آدمایی که هنر یا تخصص خاصی دارن که می‌تونن دورکاری کنن و پول در بیارن، همیشه واقعا حسادت من رو برمی‌انگیزن. من کلی آدم تو سفرهام دیدم که کارشون مثلا تولید محتوا یا ترجمه بوده. یادمه با یک دوست ویراستاری توی سفری بودیم توی اتوبوس من داشتم تلاش می‌کردم خودم رو سرگرم کنم، اونم چندتا کاغذ و ورق دستش گرفته بود و داشت تند تند متن یک کتابی رو ویراستاری می‌کرد. وسطای مسیر رو کرد به من و گفت: خب، تا اینجا پول این سفرمون دراومد، بقیش دیگه واسه ماه بعدیه. توی هر مقصد توریستی معمولا یه بازارهایی هستن که پره از مسافرهایی که یه شال پهن کردن و صنایع دستی می‌فروشن. دیگه بهشت این قضیه گواست. یکیشون میگفت: من با درآمدی که تو ماه دسامبر وژآنویه تو گوا در میارم، کل سال رو میرم می‌چرخم. یا یه پسری رو توی مسیر ماچوپیچو دیدم، که 9 ماه بود تو سفر بود و تمام پولش رو از راه طراحی گرافیک تامین می‌کرد. می‌گفت: هر پروژه‌ای که می‌گیرم، زمانش رو میسنجم و ددلاین میدم، بعد توی هاستلی، جایی دو سه روز می‌شینم و کار رو تموم می‌کنم و بعد میرم ادامه‌ی سفرم رو انجام میدم. دیدید دیگه، این کار سابقه طولانی‌ای هم داشته، از داستان‌های شاهنامه بگیر که مثلا گوشتاسب میره تو راه روم و هی دنبال کارمی‌گرده، بگیر بیا تا همین آقای کاپیتان که شهر به شهر خبرخوانی می‌کرده. به تمام این کارهایی که گفتم تصویرگری و نقاشی، طراحی وبسایت، برنامه‌نویسی، بافت‌مو، نویسندگی و کلی کار دیگه رو هم می‌تونید اضافه کنید. باز الان یاد یکی از دوستام نیلوفر افتادم که چندماه با کشیدن ماندالا، از این طرحای دایره ای هستن که متقارنن، تو هاستلای مختلف تونسته بود سفر بکنه. خلاصش اینه که کلی تخصص تو دنیاست که می‌تونید به صورت ریموت انجامشون بدید. مخصوصا بعد از کرونا که فرهنگ دورکاری بلاخره خودشو به این نظام سرمایه داری مزخرف قالب کرد و الان کرفرماهای بیشتری به این درک رسیدن که خیلی از کارها نیاز به حضور فیزیکی نداره. اما یکی از کارهایی که بسیار بین مسافرها متداوله ساززدنه. امکان نداره توی یه شهر توریستی قدم بزنید و نوازنده ها رو نبینید. خیلیاشون اهل همون شهرن ولی خیلیهاشون هم مسافرن و از این راه خرج سفرشون رو در میارن.

 

تجربه علی از کار داوطلبانه در نپال

علی رضوان، از جهانگردهاییه که توی خیلی از سفرهاش به واسطه‌ی ساز زدنش پول در میاره. ازش خواستم تا خاطره‌ی جور شدن یکی از اجراهاش توی نپال رو برامون تعریف بکنه. قبل از اینکه بریم خاطرش رو بشنویم اینم بگم که صدای موسیقی‌ای که زیر صدای علی می‌شنوید صدای ساز خودشه.

 

موسیقی

علی: من توی سفرهام سازم همیشه همرامه. یکی اینکه یه همسفر خیلی باحاله که همیشه پیشمه، حوصلم باهاش سر نمیره. یکی اینکه باعث میشه که یسری دوستای جدید پیدا کنم یه مدل زبانه، انگار یک نقطه‌ی مشترکه موسیقی. برای همین می‌تونم یه تبادلی بکنم یه تبادل اطلاعات بکنم و توی همین تبادل اطلاعات‌ها دوستای باحالی پیدا کردم. می‌خوام ماجرای یکی از کار در سفرهامو براتون تعریف بکنم. توی نپال که بودم توی شهری به اسم بخارا یا پوکارا که خودشون میگن، یه دریاچه‌ای داره. دریاچه‌ی خیلی خوشکل به اسم فیوالیک. دور اون دریاچهه پر از کافه و رستوران  و مغازه‌های خیلی خوشکل و ایناس، که مردم معمولا میان اونجا قدم می‌زنن، تو کافه‌ها می‌چرخن و غروب رو لب صاحلن. صاحل اون دریاچهه و خیلی حال وهوای باحالی داره. هفته‌ی سوم سفرم بود و یکی دو شب قبلش همسفرام برگشتن با پرواز به سمت ایران، دوستام که باهم اومده بودیم نپال و من تنها مونده بودم توی اون شهر. راستش رو بخوای حوصلم هم یکم سر رفته بود. دوستام جدا شده بودن. کلی باهم خوش گذرونده بودیم. رفته بودم توی یه کافه‌ای، اسمش هم آمبرلا بود. نشسته بودم واسه خودم شیرچایی سفارش دادم و داشتم شیرچایی می‌خوردم. بارونم شروع شده بود، چه بارون خفنی. ازاینا که سازمم خیس می‌شد حتی اگه می‌خواستم تا محل اقامتم برم ولی دیگه چاره نداشتم و باید برمیگشتم. دم در کافه یهویی چند نفرو دیدم که ازم پرسیدن: این چیه رو دوشت انداختی ؟ گفتم که: یه سازه به اسم عود. ساز ایرانیه. گفت: چقد جالب، می‌تونیم که ببینمش؟ برامون ساز میزنی ؟ گفتم: چرا که نه. بعد اونام ساز داشتن همراهشون و من خیلی خوشحال بودم از این قضیه که چند نفر بلاخره دوست پیدا کردم. اونا منو دعوت کردن کافه و رفتیم نشستیم دور هم. شروع کردم به ساز زدن براشون. یه پسری هم بود. یه پسر هندی بود که تبلا داشت. شروع کردیم به ساز زدن باهم و کیف داد. گرم ساززدن که بودیم صاحب کافه اومد بهم گفتش که: می‌خوای اینجا اجرا بذاری ؟ گفتم که: آره، چرا که نه. گفتش که: چقد می‌گیری پول ؟ الکی یه رقمی گفتم: مثلا 5000 روپیه. گفتش: نه، اونقد که زیاده ولی ما یه کاسه تبتی می‌ذاریم اونجا، هرکسی هرچقد پول ریخت توش برا تو میشه، صبحونه و ناهار و شامتو هم اینجا می‌تونی بیای بخوری به حساب کافه. گفتم: ایول، چقد خوب. رفت و برگشت برام تراکت زده بود. یه عکسی از من گذاشته بود و یه متنی هم نوشته بود که موسیقی فولک ایرانی و برام چاپ کرده بود. بهم گفتش که: اگه می‌خوای که اینجا شلوغ بشه، باید بری تراکت‌ها رو پخش کنی تو خیابون بین آدم‌ها. خب منم قبول کردم. گفتم که: خیلی خب، باحاله.

شروع کردم تو خیابون قدم زدن فرداش و توی مغازه‌ها می‌رفتم روی پیشخوان‌هاشون تراکت‌ها رو می‌ذاشتم و تو خیابون هم قدم که می‌زدم به آدم‌ها می‌دادم. هرکی رو می‌دیدم بهش یه تراکت می‌دادم. آدم‌ها خیلی باحال بودن چند دسته بودن: یسری اصلا نمی‌گرفتن ازم، یسری می‌گرفتن، روشو می‌خوندن می‌ذاشتن جیبشون. یسری هم وای می‌ایستادن سوال پرسیدن، میگفتن: خودت ساز می‌زنی؟ و کنجکاو می‌شدن سوال می‌پرسیدن هی ازم. تو همین تراکت پخش کردن‌ها کلی دوست پیدا کردم. چندتا جوون فرانسوی بودن که بهم گفتن: امشب بیا  کافه‌ی ما اونجا بشینیم دور هم دیگه ساز بزنیم. منم خیلی خوشحال شدم. همون شبش رفتیم پیش هم و کلی ساز زدیم و خوش گذشت. بهشون گفتم: فردا من اجرا دارم بیاین دور هم باشیم. اونا هم تعدادشون زیاد بود. روز اجرا اون پسر هندیه هم گفتش که: منم میام باهات ساز می‌زنم. یکی دو نفر دیگه هم اومدن. یه پسره فلوت بانسوری میزد. یه نوازنده هنگ‌درام هم اومدو، یهو اصلا یه گروهی تشکیل شد و ساز زدنمون خیلی قشنگ شد. آدم‌ها هم زیاد  اومده بودن، یعنی تماشاچی مثلا 30 نفر اینطورا بودن و پول خیلی خوبی ریخته شد توی اون کاسه‌ای که قرار بود من بردارم  و خیلی از این بابت خوشحال بودم. اجرا که تموم شد رفتم سراغ اون کاسه تبتیه پولا رو که شمردم دیدم که اندازه مثلا یه هفته سفرم برای اقامت و سه وعده‌ی غذاییم تامین شدش پول.

 

وقتشه که محدودیت‌های ذهنی‌تون رو بذارید کنار

کیمیا: اگه مثل من و سالار رویاتون اینه که زندگیتون کلا در سفر باشه، وقتشه که محدودیت‌های ذهنیتون رو بذارید کنار و عوض اینکه مدام با خودتون مرور کنید که نمیشه و نمی‌تونید و با این قیمت دلار کجا برم و حرف‌های این چنینی، شروع کنید به کسب مهارت‌هایی که همه جای دنیا قابل استفاده باشه. هرچی که توانایی‌ها و مهارت‌های بیشتری داشته باشید، قطعا شانس بیشتری دارید. یه چیز دیگه اینکه با خودتون فکر نکنید: نه از من گذشته و سنم رفته بالا. درسته که این نوع کارها معمولا برای آدم‌های خیلی جوونه، ولی خب که چی ؟ ما اهالی خاورمیانه کجای زندگیمون شبیه استانداردهای جهانی بوده که حالا این قسمتش بخواد باشه ؟ حالا که تو 20 سالگی نتونستید دنیا رو بگردید قرار نیست خودتون رو محکوم کنید و به نشونه‌ی اعتراض توی 30 سالگی و 40 سالگی و تا آخر عمرتون فکر کنید دیگه ازتون گذشته. یادتون باشه که تمام محدودیت‌ها فقط و فقط توی ذهن شماست.

 

موسیقی

کیمیا: اپیزود 34م رادیو جولون توی آذرماه 99 ضبط شده و جا داره تشکر کنم از حامی این اپیزود یعنی نشر خوب، که با کتاب صوتی خبرخوان باعث شد مجددا رویای کار در سفر تو ذهن من و سالار و خیلی از شماها پررنگ‌تر بشه. دوس دارم انتهای اپیزود یه تیکه دیگه از صحبت‌های شهرزاد رو باهم بشنویم.

 

پای در راه نه و هیچ مپرس

شهرزاد: یه جورایی هم همین ماجرای پای در راه نه و هیچ مپرسه، یعنی تو نمیدونی، یعنی من زمانی که رفتم توی اون هاستل و کولمو گذاشتم بغل تختی که اون‌ها به من دادن از یک دقیقه بعد خودم خبر نداشتم، ولی همین‌طور سلسله‌وار آدم‌ها می‌اومدن و ارتباطاتی برای من شکل می‌گرفت، آدم‌هایی می‌اومدن و درس‌هایی برای من داشتن. میدونی، دیگه تو خیلی به آینده و به روزهای بعدی با ترس و تنگنا فکر نمی‌کنی، یعنی می‌دونی که راهی هست برای اینکه تو سفرت رو ادامه بدی و بلاخره یک راهی به روت بازه، یه راهی به روت باز میشه، و به نظر من این کار در سفر و این نگاه به زندگی باعث میشه که کم‌تر ما محال در ذهنمون پرورش بدیم و به این فکر کنیم که ناممکن‌ها وجود ندارند و به راحتی میشه از مرزها، به راحتی میشه از نداشته‌هایی که همیشه فکر می‌کنیم یجوری سنگ جلوی پامونن، عبور بکنیم و به این طریق در واقع زندگی بکنیم. امیدوارم این چیزایی که بهت گفتم و چیزایی که برای اهالی جولون گفتم براشون جالب باشه و ازش استفاده کرده باشن. من خوشحال شدم که باتو حرف زدم کیمیای عزیزم و امیدوارم که خیلی زود همدیگه رو در ایران یا در یه کشور دیگه در حالی که کوله هامون روی دوشمونه و داریم به کار و سفر فکر می‌کنیم همدیگه رو ببینیم.

موسیقی

 

پیاده‌سازی متن: انیس طلیلی