اپیزود پانزده – بر بلندای قفقاز (از تفلیس تا غرب گرجستان)

در این اپیزود به گرجستان برخواهیم‌ گشت و در مورد شهرهای کمتر شناخته شده‌ی این کشور گپ می‌زنیم. از تفلیس شروع می‌کنیم و می‌ریم به سمت بهشتی به نام مستیا در غرب این کشور.در بخش باروبندیل از اینکه چه کوله‌ای خوبه و چطور باید کوله‌تون رو انتخاب کنید حرف زدیم.در بخش سفرنامه هم از زبان جهانگرد معروف ایتالیایی یعنی “پیترو دلاواله” با احوالات و منش شاه عباس کبیر آشنا می‌شیم.
پیشنهاد می‌کنیم که قبل از شنیدن این قسمت ابتدا اپیزود اول ما رو به نام سرزمین خاچاپوری بشنوید.

رادیو جولون کاری از سالار موسوی و کیمیا خسروی

متن اپیزود

اپیزود پانزده بر بلندای قفقاز (از تفلیس تا غرب گرجستان)

 

کیمیا: سلااام

سالار: اینجا یه رادیو واسه جولون دادنه!

موسیقی

کیمیا: همراه‌های قدیمی ما یادشونه که شروع رادیو جولون (یعنی اولین قسمت فصل اول) با اپیزود سرزمین خاچاپوری بود. توی اون اپیزود مفصل در مورد تفلیس، راه‌های دسترسی به گرجستان و فرهنگ مردمش و حتی رقص گرجی براتون گفتیم و اگه اون اپیزود رو گوش ندادید یا یادتون رفته پیشنهاد می‌کنم، اول یه سر به اون اپیزود بزنید.

سالار: کیمیا اون اپیزود سرزمین خاچاپوری رو با یک جمله تموم کرد تا بهتون بگیم که حتما حتما به گرجستان برخواهیم گشت. چی بود اون جمله؟

کیمیا: تا حالا اسم اوژگولی رو شنیدی؟

موسیقی

 

چرا باید غرب گرجستان را ببینیم؟

سالار: گرجستان از اون مقصدهاییه که با یک‌بار و دوبار سفر پرونده‌اش بسته نمیشه. اونقدر جاهای عجیب و غریب و اقلیم‌های متفاوت داره که چند سفر مختلف رو می‌طلبه. این سری می‌خوایم با هم از تفلیس راه بیفتیم و بریم سمت غرب گرجستان که به منطقه سوانتی Svaneti معروفه. یه بهشت کوچیک تو ارتفاعات قفقاز.

کیمیا: باوجود اینکه سوانتی خیلی منطقه زیباییه اما پیشنهاد می‌کنم یکم صبوری کنید و برای رسیدن بهش یکم وقت صرف کنید. از تفلیس که مسیرتون رو بخواین ادامه بدین و حرکت کنید به سمت سوانتی می‌تونید شهرهای خیلی خیلی زیبایی رو تو مسیرتون ببینید. وقتی که از تفلیس راه می‌افتین اولین شهری که سر راهتون هستش، شهر متسختا هستش.

 

کلیسای جواری و شهر متسختا

سالار: اما من پیشنهاد می‌کنم قبل از اینکه حالا به متسختا بریم بیاین یه سر به جواری چرچ بزنیم. یه کلیسای خیلی جذاب توی ارتفاعات که تقریبا توی راه متسختا قرار داره.

کیمیا: کلا هم که می‌دونین دیگه فکر کنم تو اپیزود یک هم گفتیم گرجی‌ها خیلی آدم‌های مذهبی هستن و سرتاسر گرجستان می‌تونین به تعداد خیلی خیلی زیاد کلیسا ببینید.

سالار: ببین کیمیا من توی یه مسیری سوار یه دونه از این مینی‌بوس‌ها بودم و اتفاقا هم جلو نشسته بودم. بعد راننده مینی بوس تقریبا. . . تقریبا که نه، دقیقا به هر کلیسایی که می‌رسیدیم سه بار صلیب می‌کشید. دیگه یه جوری شده بود که این اواخر من وقتی این صلیب می‌کشید می‌فهمیدم که یه کلیسا، اطراف جاده هست. سرم رو می‌بردم بالا نگاهش می‌کردم.

موسیقی

کیمیا: بریم سراغ همون جواری چرچ. از کنار جواری چرچ می‌تونید منظره زیبای رودخونه رو ببینید که درست زیر پاتون دو شاخه میشه که یه شاخه‌اش می‌ره و می‌رسه به تفلیس و یه شاخه‌اش هم راهش رو به سمت غرب ادامه می‌ده. که به جفتش می‌گن متکواری!

سالار: من یادمه اونجا که بودیم با دوستامون به شوخی به اونجا می‌گفتیم خشتک گرجستان. منم بذار یه چیزی بگم خیلی خیلی محتمله که شما وقتی می‌رین جواری چرچ حتما عروسی گرجی ببینید. تقریبا از هر 100 نفر 105 نفر عروسی‌شون رو یه سر جواری چرچ میان، که اونجا عکس بگیرن. چون اونجا مناظر خیلی خوشگلی داره. اما نکته‌ی دیگه‌ای که مهمه اینه که شما از همون جا هم می‌تونین مقصد بعدی‌تون یعنی متسختا رو ببینید.

کیمیا: سالار قبل اینکه بری سراغ متسختا من این توضیح رو اضافه کنم که حمل و نقل بین شهرهای گرجستان معمولا با ماشین‌های ون هست که بهشون ماشروتکا میگن. ماتروشکا نه ها. . ماشروتکا. برای دسترسی به متسختا از تفلیس به راحتی می‌تونید با مترو برین تا نزدیکی ایستگاه didube اونجا تاکسی‌ها و ون‌هایی که حرکت می‌کنن به سمت متسختا رو می‌تونید به راحتی پیدا کنید. ما با همین ون‌ها رفتیم سمت متسختا و از اونجا هیچ‌هایک کردیم تا جواری چرچ و این اولین تجربه هیچ‌هایک‌مون تو گرجستان بود. حالا من واقعا برام سواله که اگه کسی نخواد هیچ‌هایک کنه، چجوری میتونه این کلیسا رو ببینه؟ چون توگفتی که اول برن جواری چرچ بعد متسختا رو ببینن.

سالار: آره اینی که من گفتم واسه موقعیه که ماشین در اختیار دارن. یعنی یا ماشین اجاره کردین یا با یه توری هستین و اینا. من قبل از اینکه جوابت رو بدم اینم بهتون بگم از اون ایستگاه مترو که میاین بیرون تقریبا تمام راننده‌هایی که اونجا هستن تلاش می‌کنن، راضی‌تون کنن که اینجا مینی‌بوس واسه متسختا نداره و بیاین در واقع ماشین اجاره کنین، تاکسی دربست بگیرین. ازشون رد بشین و به ما اطمینان کنید برین جلوتر می‌بینین که اونایی که تابلوی کازبگی یا خود متسختا رو دارن می‌تونین سوار شین و تا متسختا رو باهاشون بیاین. وقتی که اومدین و متسختا رو دیدین و گشتین تو همون میدون اصلی شهر یه سری تاکسی وجود دارن که شما رو بسته به اینکه قدرت چونه زنی‌تون چقدره، بین10 تا 20 لاری می‌برنن جواری چرچ و برتون می‌گردونن. بهترین کار اینه که تو همون میدون اگر کمتر از 4 نفر هستین، یکی دونفر دیگه رو هم پیدا کنید و باهم یه ماشین بگیرین تا قیمت بین‌تون تقسیم بشه.

موسیقی

 

دیدنی‌های متسختا چیه؟

سالار: متسختا این روزها یه شهر کاملا توریستیه. یه روستای کوچیک محصور تو دیوارهای سنگی که تمام محوطه‌اش هم سنگ فرش شده و پره از رستوران‌ها و کافه‌ها و مغازه‌های صنایع دستی فروشی. متسختا یه کلیسای بزرگ به نام اسوتیتس خوولی داره. (کیمیا میخندد یه بار دیگه بگو) تازه نمیدونم الانم درست میگم یا نه. گرجی‌ها معتقدند که اینجارو یه نفری، شنلی که در واقع مسیح موقع به صلیب کشیده شدن به همراه داشته رو، این آدم برداشته و آورده اینجا. کلی هم داستان داره. مثلا وقتی این شنل رو به خواهرش میده خواهرش درجا قالب تهی میکنه از غم و این حرفها و خلاصه اون شنل رو توی اون کلیسا دفن می‌کنن و اصلا اینجا کلیسا می‌سازن به خاطر تقدس این شنل. حالا اینکه این چقدر درسته یا نه رو من نمیدونم.

کیمیا: ببین راستش من خیلی خاطره خوبی از این کلیسا ندارم. از اپیزود قبلی جولون یادتونه دیگه. من و سمیرا با هم‌ رفتیم گرجستان و مهمون الا که تو کوچ‌سرفینگ‌ پیدا کرده بودیم، شدیم. روزی که تصمیم گرفتیم بریم سمت منطقه سوانتی تصمیم گرفتیم که شهر به شهر هیچ‌هایک کنیم تا به مقصد برسیم. الا هم گفت تا اوپلیتس سیخه همراهمون میاد. ( آره اینو اگه بعدا تونستم دوباره تکرارش کنم در موردش براتون میگم. ) خصوصیت بارز الا این بود که شیفته، تاکید می‌کنم شیفته‌ی تاریخ بود و اصلا تو ذهنش نمی‌گنجید این همه اطلاعات تاریخی که به زور میریزه تو مغز ما، بدون پردازش دیلیت میشن. بدترین قسمت داستان این بود که این کلیسا پر از تابلوی نقاشی و آثار تاریخ بود و الا از همون دم در دونه دونه دم تابلوها می‌ایستاد و تند و تند واقعا دارم میگم تند تند حداقل ده دقیقه در مورد هر کدومشون حرف میزد. حالا حساب کنید من داشت دلم پر میزد برای طبیعت زیبای بیرون کلیسا، الا هم ول کن قضیه نبود. با ایما اشاره با سمیرا تصمیم گرفتیم که شنیدن داستان‌های الا رو شیفتی کنیم. اینجوری که مثلا من برم تو چمن‌های بیرون کلیسا چرت بزنم و سمیرا تاریخ بشنوه، بعد جاهامو عوض کنیم. خب نتیجه چی شد؟ تا رسیدم پیش الا و سمیرا، الا گفت بیا اونا که برای سمیرا گفتم رو بگم، سمیرا تو هم وایستا جایی نرو که می‌خوام تکمیلش کنم.

سالار: من امیدوارم واقعا الا هیچ وقت فارسی نفهمه و این هارو نشنوه، چون کلا تو 2 اپیزود از خجالتش دراومدیم.

موسیقی

سالار: نمیشه از گرجستان صحبت کرد و از شراب‌های معروفش حرف نزد. خود گرجی‌ها با استناد به خمره‌های باستانی‌ که پیدا کردند، معتقدند که گرجستان مهد شرابه و اولین شراب دنیا اینجا تولید شده. اینکه چقدر این قضیه صحت داره رو مطمئن نیستم، اما واقعا می‌تونم بگم که در مورد کیفیت شراب‌هاشون اغراق نمی‌کنند. اینا رو گفتم برای اینکه بگم برید بگردید توی متسختا و توی شراب‌فروشی‌هاش غرق بشید. قالب شراب‌های گرجستان نیمه شیرین‌اند. اگر تونستید بگردین یه شراب کاملا شیرین پیدا کنید و یه دور رو به یاد ما نوش جان کنید و داد بزنید گامارجو. . .

موسیقی

 

سفر به گوری، زادگاه استالین

کیمیا: از متسختا بزنیم بیرون و راهمون رو به سمت غرب ادامه بدیم. شهر بعدی اسمش گوریه. اما قبل از اون یه سایت باستانی وجود داره به نام اوپلیتس سیخه. تکرار کنید، اوپلیتس سیخه. به همین سختی :)))

سالار: من نمیدونم یه “شهر پادشاهان” گفتن، اینقدر دنگ و فنگ داره آخه؟

کیمیا: والاااا…اینجا یه شهر باستانیه شاید شبیه میمند خودمون، به خاطر ساختار سنگ اون منطقه، مردم اومدند و کلی خونه و حتی یه کلیسا رو توی دل سنگ تراشیده‌اند و به زیبایی هرچه تمام‌تر تزئینش کردند. قدم زدن توی اون فضا وقتی می‌دونی مردم چه مراسم آیینی مفصلی اونجا برگزار می‌کردند، حس خیلی عجیبیه. بهتون پیشنهاد می‌‌کنم دم دمای غروب و تقریبا ساعتی که اتمام بازدیده، اونجا باشید و چند دقیقه‌ای تو فضای اونجا با خودتون خلوت کنید.

سالار: کیمیا جان غروب‌ها مال من بود. من تذکر بدم. من مسئول غروب‌هام. آره، غروب‌های قشنگی داره. گوری شهر کوچیکیه که همه فقط و فقط به یه خاطر میرن اونجا. اونم دیدن خونه و موزه استالین، رهبر بزرگ شوروی سابقه. نمی‌دونم الان وضعش چطوره اما 5-6 سال پیش که من اونجا بودم اکثر توضیحات به گرجی و روسی بود و ما به زور تونستیم یه راهنمای انگلیسی زبان پیدا کنیم که اونجا رو بهمون نشون بده. موزه مجموعه جالبی از تاریخ شکل‌گیری انقلاب سرخ روسیه و نقش استالین تو اون. برای مثال من اونجا فهمیدم که استالین توی تمام عکس‌ها یه دستش رو به نحوی پنهون می‌کرده، چون کوتاه‌تر از اون یکیه. اگر خوش‌شانس باشین و پیرمرد نگهبان خونه استالین رو هم پیدا کنین، براتون مفصل از خونه و زیرزمین مخفیش که استالین اونجا اعلامیه چاپ می‌کرده و حال و روز اون سال‌هاش، براتون تعریف می‌کنه. اما برای من وهم‌انگیزترین چیزی که توی اون موزه بود، ماسک مرگ استالین بود. برای اونایی که شاید ندونن ماسک مرگ، ماسکیه که بلافاصله بعد از فوت یه نفر از روی صورتش می‌سازند. دیدن حالت صورت فرد بزرگ و البته مخوفی مثل استالین از اون چیزهاییه که من رو ساعت‌ها به فکر فرو می‌بره که چی می‌مونه ازمون سرآخر.

موسیقی

 

قطارسواری در گرجستان

سالار: از گوری باید راه رو ادامه بدید تا برسید به کوتایسی. کوتایسی جزو شهرهای پرجمعیت و مرکز جاده‌های غرب کشوره. تقریبا از تمام شهرهای غربی به کوتایسی ماشین هست. از اونجا باید راهتون و ادامه بدین تا زوگدیدی. البته بگم که اگر نخواستین شهرهای وسط مسیر رو ببینین کل این مسیر رو می‌تونین با قطار هم طی کنین.

کیمیا: خانم خسروی وارد می‌شود: )) سالار خوب شد به قطار اشاره کردی. چون انتخاب خوبیه دیگه به هر حال. ما از تفلیس به ذوقدیدی رو هیچهایک کردیم، اما برای مسیر برگشت تصمیم گرفتیم بلیط قطار بگیریم. بلیط رو همون روز تو ایستگاه گرفتیم. واگنی که ما انتخاب کردیم دو تخته بود و تمیز و برای رسیدن از زوقدیدی به تفلیس یه شب تا صبح تو راه بودیم. اما در مورد خود ذوقدیدی.

سالار: آقا ما آخر سر نفهمیدیم این ذوقدیذیه یا ذوگدیدی . واقعا هر کدوم یه چیزی تلفظ می‌کردن.

کیمیا: مثه همین سوانتی که تو چی میگی؟

سالار: سِوانتی

کیمیا: یا مثه همین جُواری چرچ که تو چی میگی؟

سالار: جِواری چرچ.

کیمیا: هر وقت اونا رو فهمیدی، اینم هم می‌فهمی: ))

موسیقی

 

بار و بندیل، معرفی تجهیزات و راه و رسم سفر: کوله پشتی

سالار: اونایی که رادیو جولون رو پیگیری می‌کنن، می‌دونن که ما یه بخش داریم به اسم بار و بندیل و توش سعی می‌کنیم که به سوال‌های کلی‌تری که تو ذهن شماست جواب بدیم. اینکه اصلا سفر رو چجوری شروع بکنیم، چه وسایلی بگیریم و چطور از این وسایل استفاده کنیم و چیزهایی از این دست. پس اگر موافقین بریم بار و بندیل این اپیزود رو گوش بکینم.

موسیقی

کیمیا: اگه یادتون باشه تو یه بار و بندیلای قبلی از شروع کردن سفر گفتیم و از لوازم ضروری سفر و مفصل در مورد کفش صحبت کردیم. تو این اپیزود قراره بریم سراغ بحث شیرین کوله. چرا میگم شیرین، چون شاید به نظر خنده‌دار بیاد ولی من واقعا یه حس تعلقی به کوله‌ام دارم. یه جورایی انگار خونمه و همون بحث home sweet home قبل این اپیزود خیلی پیغام گرفتیم که ازمون پرسیدن واقعا کوله مهمه؟ مثلا یه کوله چینی معمولی با یه کوله حرفه‌ای که کلی تفاوت قیمت دارن چه فرقی دارن. بزارین همین اول داستان خیالتون رو راحت کنم، کوله چیزی نیست که باهاش شوخی کنید. دقیقا مثه داستان کفش. کوله مناسب صد درصد کیفیت سفرتون و البته سلامتی جسمانی‌تون رو تحت تاثیر قرار میده. پس اگه قراره زمان طولانی کوله روی دوشتون باشه خیلی خیلی مهمه که کوله از یه برند درست و حسابی که به صورت تخصصی روی داستان کوله کار میکنه، باشه. بازم تاکید می‌کنم که به هیچ عنوان سراغ کوله‌های فیک و های‌کپی و این قصه‌ها نرین. مثلا چیزی که تو بازار به وفور دیده میشه کوله‌های تقلبیه «Deuter » که به لحاظ ظاهر و رنگ تقریبا شبیه کوله‌های اصلی هستن. اما به لحاظ تخصصی واقعا هیچ فرقی با کوله‌های معمولی ندارن و استفاده طولانی مدت ازشون آسیب زننده‌اس.

 

انواع کوله‌های سفر کدام‌اند؟

سالار: قبل از اینکه بریم سراغ این قضیه که چه حجم کوله‌ای و چه مارکی برای سفر مناسبه، بهتره اول در مورد انواع کوله‌ها که تو سفر استفاده می‌شه، صحبت کنیم. به طور کلی کوله‌هایی که تو برنامه‌ها استفاده می‌شه به دو دسته کلی کوله‌های سفر یا travelling packs و کوله‌های کوهنوردی و پیاده روی یا hiking tracking packs تقسیم می‌شن. حالا فرق این دوتا کوله چیه؟ کوله‌های کوهنوردی همون کوله‌هایین که بیشتر می‌بینیم. همونایی که یک در اصلی از بالا دارن و بسته به نوع کوله زیپ‌هایی رو کوله برای دسترسی راحت‌تر به محتویاتش هم براش تعبیه شده. اما کوله‌های travelling کوله‌هایی هستن که زیپ سرتاسری دور تا دور دارن و دسترسی به محتویات داخلش مثل یه چمدون راحته.

کیمیا: نوع دسترسی و ساختار این کوله‌ها باعث شده که کوله‌های سفر معمولا وزن و ابعاد بزرگتری داشته باشن و تصمیم‌گیری اینکه دسترسی راحت به کوله براتون مهم تره یا تحمل وزن کمتر دیگه با خودتونه. اما اگه من بخوام تجربه شخصیمو بگم من یه کوله 35-10 کوهنوردی دارم ( همینجا تو پرانتز بگم که اون 10 که معمولا تو گفتن حجم کوله می‌شنوین مربوط به فضای اضافه‌ایه که بالای کوله وجود داره و در صورت نیاز می‌تونید بندهای کوله رو باز کنید و از اون حجمش هم استفاده کنید. پرانتزم یکم بزرگ شد: )) داشتم میگفتم من یه کوله 35-10 کوهنوردی Deuter دارم و یه کوله سفر 55 Deuter. شاید فکر کنید 55 خیلی بزرگه ولی مشکل اینه که کوله‌های travelling معمولا حجم بالایی داره. مثلا کوله‌های زنانه یا اصلا کوله‌های سفر Deuter کمترین حجمش 55 که مخصوص کوله‌های زنان هست. هر دوتا کوله‌ای که گفتم کوله‌ی درواقع سفرم و کوله‌ی کوهنوردی مناسب اندام زن‌ها هستن. اما با این وجود کوله سفرم روی بدن من خیلی راحت نمی‌شینه. ابعادش برای من زیادی بزرگه در حالی که مثلا همین کوله 55 اگه کوله کوهنوردی بودش، خیلی جمع و جور می‌شد و من باهاش راحت‌تر بودم. از اونجایی هم که من تو همه سفرهام زیاد پیاده‌روی می‌کنم، ترجیح می‌دم کوله جمع و جورتر و سبک‌تر که همون کوله‌های کوهنوردی می‌شه رو همراهم ببرم. مشکل دسترسی به محتویات کوله رو هم یه جور دیگه حل کردم. اونم اینکه لباس‌هام رو و سایلم رو تو یه سری کیسه‌های ضد آب هستش که به راحتی تو منیریه هم می‌تونید پیدا کنید می‌ذارم تو اونا، pack وسایلم رو میذارم تو کوله. مثلا اینجوری همیشه حواسم هست که وسایل حمومم تو پک نارنجیه. مثلا شلوارها تو پک سبزه و اگه یه چیزی از ته کوله‌‌ام هم بخوام نهایتا 4، 5 تا پک دربیارم می‌رسم به اون چیزی که می‌خوام. یه مورد دیگه هم اضافه کنم برای اینکه راحت‌تر بتونید بین این دوتا کوله تصمیم بگیرید اینه که اگه توی سفرهاتون لپتاب میخواین استفاده کنید بهتره که برین سراغ همون کوله‌های travelling. بخاطر اینکه بعضی از مدل‌هاش هستن که جای لپتاب دارن.

سالار: کیمیا در مورد اون بخشی که گفتی کوله‌ی زنونه من یه توضیح اضافه کنم که حتما حواستون باشه حتما کوله‌ای که انتخاب کنید مناسب بدنتون باشه. در واقع بهتره برین سراغ کوله‌ای که با جنسیت‌تون تطابق داره. چون توی این کوله‌ها آناتومی بدن لحاظ شده. مثلا کوله‌های زنونه بندشون کمی انحراف داره که به سینه‌ها فشار نیاره یا به صورت کلی کوله‌های آقایون نسبت به کوله‌های خانم ها درشت‌تره، بسته به اندامشون. اما چیزی که هست من توصیه می‌کنم که خیلی روی این جنسیت هم تعصب خاصی نداشته باشین. ممکنه شما یه آقایی باشین که کوله زنونه رو تنتون راحت‌تر بشینه یا بالعکس.

موسیقی

کیمیا: حالا اگه نوع کوله تون رو انتخاب کردین موقع خرید حواستون به یه سری موارد دیگه هم باشه.

 

چه حجم کوله‌ای برای من بهتره؟

سالار: کوله‌ها رو که نگاه بکنید یه قسمتی دارن دقیقا اون قسمتی که روی کمر شما می‌افته، که توی بازار حالت‌های مختلفی ازش هست. بهترین حالت اینه که کوله فضایی ایجاد بکنه بین کمر شما و کوله، که بهش در واقع تهویه می‌گن. که این کمک می‌کنه شما کمتر عرق بکنید و در واقع راحت‌تر بتونید از کوله استفاده بکنید.

کیمیا: یکی از سوالایی که خیلی برای همه پیش میاد موقع خریدن کوله حجم کوله هستش. اینکه چه حجم کوله‌ای براتون مناسبه. نمیدونم شده مثلا یه برنامه یک روزه می‌رید و می‌بینید یه نفر یه کوله هفتاد لیتری مثلا آورده و همه‌اش هم پره. من هیچ وقت نفهمیدم تو کوله این آدما چیه. مسئله‌ای که وجود داره همون قانون کلیه هرچقدر که اون ظرف بزرگ‌تر باشه، بیشتر هم پرش می‌کنیم و هرچقدر کوله‌تون جا داشته باشه مطمئن باشین کامل کامل پرش می‌کنید. پس سعی کنید که خیلی معقول‌تر و هوشیارانه‌تر انتخاب بکنید کوله تون رو. من دارم می‌گم مثلا من خودم یه کوله ۳۵ لیتری رو این کوله‌ی من سفر یه روزه با من میاد، سفر 25 روزه با من میاد. خیلی مهمه که چجوری بچینید و چه وسایلی استفاده کنید و فکر نکنید که خب حالا من میخوام یه کوله بخرم پس حتما برم اون کوله بزرگ بزرگه رو بخرم که تو همه سفرام به دردم بخوره. نه ممکنه اون کوله‌ بیشتر دست و پاگیر باشه.

سالار : من یه اعتقادی دارم اینکه حجم و وزن کوله‌ی شما یه جوری به تجربه‌تون هم بستگی داره. من اولین سفر دو هفته‌ای که رفتم کوله‌ام 21 کیلو بود و 21 کیلو واسه‌ی من بسیار زیاده و همین بود که نزدیک دو ماه سرشونه‌هام درد می‌کرد. اما الان یه سفر دو هفته‌ای رو با یه کوله‌ی 28 لیتری کوچولو می‌رم و تازه سوغاتی و اینام می‌خرم و برمی‌گردم.

کیمیا: موقعی که دارین کوله رو می‌خرین حواس‌تون به یه مورد دیگه هم باشه. کاور کوله. یکم ممکنه به نظر بعضیا سوسول بازی بیاد و یا فقط موقع بارونه. مثلا من دارم میرم کویر، کاور میخوام چیکار! نه. کاور کوله باعث می‌شه که کوله‌تون واقعا حفظ بشه و سالم‌تر بمونه و دوام بیشتری داشته باشه. پس تو هر شرایطی از اون کاورها بکشین روی کوله‌تون. اگه کوله‌ای دارین می‌گیرین که کاور خودش داره که چه بهتر، اگر هم نه که حتما براش کاور جدا تهیه کنید و این کاور رو همیشه روش داشته باشین و اینجوری میشه که مثلا من کوله‌ام 6 ساله که دارمش و اتفاقا بعد از 6 سال تازگیا دادمش خشک‌شویی. کاملا به نظر خودم حداقل تمیزه و نو به نظر میاد. و کاملا حالا حالاها قابل استفاده‌اس. برای ماندگاری بیشتر کوله‌تون علاوه بر اون داستان کاور پیشنهاد می‌کنم موقعی که می‌خواین کوله رو توی بار بدین توی هواپیما حالا یا با خودتون یه کیسه‌هایی داشته باشین که کوله رو بندازین اون تو، یا رپش کنید. همونجا توی فرودگاه رپش کنید. یا اگر در واقع جایی هستین که هزینه رپ کردن بالاس یدونه سلیفون می‌تونین با خودتون داشته باشین و همونو بپیجین دور کوله تون چون همون بندهایی که آویزون کوله هستش، اصلا بعضی اوقات موقع تحویل بار بهتون گیر می‌دن که در واقع می‌گن که باید رپ کنید و اصلا اجازه نمی‌دن که کوله تونو تحویل بار بدین. هم اینکه اون بندا گیر می‌کنه و ممکنه که کنده بشه. یه چیز دیگم بگم یه سری کوله‌های کوچیک دیدیم که بعضیا که سفر می‌کنن، اینجوری از جلو میندازن یا وصله به کوله‌شون. اون کوله کوچیکا معمولا کوله‌هایی هستش که روی اون کوله‌های travelling در واقع وصل میشه و اگر کوله های travelling بخرین خیلی از مدل‌هاش اون کوله کوچیک رو دارن. اما اگه از اون‌ها نمی‌گیرن پیشنهاد می‌کنم که یه کوله روزانه با خودتون داشته باشین.

 

کوله یک‌روزه به چه دردی می‌خوره؟

سالار: کارکرد این کوله یه روزه چیه؟ اینه که شما فرض بکنید رفتین یه مقصدی و رفتین هاستل و می‌خواین برین شهر رو بگردین 1 ،2 چند روز و لازم نیست که تمام وسایلتونو هی هر روز با خودتون بکشین. وسایل اصلی تونو میزارین توی هاستل و اون کوله یه روزتونو برمیدارین و وسایل ضروری تونو برمیدارین و می‌رین می‌چرخین و خیلی سبک و راحت میاین. یا مثلا رسیدین به یک جایی و می‌خواین از اونجا یه تور یک روزه برین و باز بهتره که در واقع یک کوله کوچیک همراهتون باشه که هی نخواین همه‌ی وسایلتون رو با خودتون بکشین. یه کاربرد دیگه‌شم اینه که می‌تونین وسایل ارزشمندتونو بین دوتا کوله‌تون تقسیم کنید، مخصوصا پول که حالا مفصل در مورد مدیریت پول تو سفر صحبت می‌کنیم و اینجوری کمک می‌کنه که خدایی نکرده اگر اتفاقی افتاد و بارون خورد و کوله‌تون خیس شد و یا ازتون دزدیدن همه دارایی تونو یک جا از دست ندین.

کیمیا: در رابطه با حجم کوله من یه مورد دیگه رو هم اضافه کنم . موقعی که میخواین کوله بخرین وقتی دارین وسوسه می‌شین که یه کوله بزرگ بخرین که حالا حالاها ازش استفاده کنین حواستون به اینم باشه که خیلی اوقات توی سفرها می‌تونین پروازهای بدون بار بگیرین که قیمتش خیلی متفاوته و وقتی که پرواز بدون بار می‌گیرین کوله‌تون باید یک حجم و سایز کوچیکی داشته باشه. یعنی سایز قابل قبولی داشته باشه که اجازه بدن با خودتون ببرین تو هواپیما. پس اون کوله‌های عجیب و غریب که تو ذهن خیلیا هستش یه ضررهایی داره که بیشتر از مزیت‌هاشه. یه آیتم دیگه که به نظرم بهتره که کوله‌تون داشته باشه در رابطه با مخزن آب هستش. حالا خیلیا به نظرشون این هست که این مخزن آب یه چیز اضافیه.

سالار: منو میگه: ))

کیمیا: خیلیا فکر می‌کنن که این یه چیز اضافیه، مثه همین سالار. . . همین سالار! که خیلی کاربردی نیستش ولی حقیقتش اینه که مثه همین Swiss Army هست که توی بار و بندیل قبلی گفتیم تا وقتی نداریش مثلا فکر می‌کنی خب به چه دردی می‌خوره که حالا یه چاقوی چند کاره هم با خودت داشته باشی ولی وقتی داریش انقدر ازش استفاده میکنی که بدون اون تازه سخت می‌شه، سفر کردن. این مخزن آب اگه یه camel back توش قرار بدین در واقع تو خیلی جاها که مثلا هی مجبورین که آب معدنی بیرون بخرین و آب معدنی گرون هستش یا هر چیزی، می‌تونین اون مخزن تونو پر کنید و یا دسترسی به آب سخت هستش مثلا پیاده‌روی میخواین برین یا هرچیزی می‌تونین اون مخزن آب رو پر کنید و به راحتی از camel back تون استفاده کنید.

موسیقی

 

طریقه بستن کوله برای سفر چجوریه؟

سالار: حالا فرض بکنید کوله رو خریدین اما یک نکته‌ی بسیار مهم وجود داره و اون طریقه بستن کوله‌اس. من واقعا نمی‌تونم به صورت صوتی براتون توضیح بدم که چیکار باید بکنید. بهترین کار اینه که از دوستای باتجربه‌تون یا همونجا موقعی که دارین کوله رو میخرین از در واقع فروشنده بخواین طریقه درست بستن کوله رو یادتون بده. کوله باید جوری بسته بشه که فشارش در واقع به لگن شما وارد بشه نه به شونه‌هاتون. اینجوری کمک می‌کنه که وزن کوله رو کمتر احساس کنید و بتونید مسیرهای طولانی‌تری رو راه برین. به علاوه به همین دلیل یکی از مهم‌ترین نکاتی که توی کوله وجود داره همون کمری کوله‌اس. اون بندی که از کوله میاد و دور کمر شما بسته میشه و هر چقدر که این نرم‌تر و راحت‌تر باشه و کمر شما رو بهتر حمایت بکنه به حمل کوله توسط شما کمک بیشتری می‌کنه.

(برای اطلاعات بیشتر به این پست مراجعه کنید)

موسیقی

 

چطور به مِستیا Mestia برسیم؟

کیمیا: اما راجع به خود زوقدیدی. جدا از اینکه‌ مثل بقیه شهرهای گرجستان که من دیدم مردم مهربونی داره و تلاششون رو می‌کنند که کمک کنند، شهر بسیار زیبایی هم هست. درست وسط شهر یک باغ گیاه شناسی داره که بی‌نظیره. فکرکن همینجوری داری تو شهری که توریستیه و المان‌های شهری رو داره، قدم میزنی و می‌رسی به یک فضای سبز بکر و عالی که مسیرهای مختلف پیاده‌روی داره.

سالار: اما برای رسیدن به شهر رویاها باید برید میدون اصلی شهر و دنبال ماشین‌های مستیا بگردید. تو گرجستان کلا رسمه که همه ماشین‌ها وایمیستن تا پر بشن کامل و بعد حرکت کنن. پس سعی کنید صبح زود برین اونجا که اکثر توریست‌ها اون موقع است که میخوان برن مستیا در نتیجه شما زیاد معطل نمی‌شین. از زوگدیدی تا مستیا حدود سه ساعت راه دارین. راهی که پر از پیچ و خم و شیب‌داره. اما بهتون قول می‌دم که اونقدر محو زیبایی‌های مسیر می‌شین که اصلا زمان رو متوجه نمی‌شین. از وسط‌های مسیره که دیگه رسما وارد استان سوانتی می‌شین. استانی که به سرسبزی و ارتفاعات بلندش معروفه. سرزمینی که هر طرف رو که نگاه می‌کنی یه رودخونه یا چشمه جریان داره و واقعا زیباست. توی همین مسیر زوگدیدی به مستیا کلی جاذبه‌های طبیعی هست، از دره‌های سرسبز بگیر تا دریاچه و آبشار و غیره. شانس بیارین که راننده‌تون اهل حال باشه و یکی دوجا توقف کنه تا بتونید بیشتر لذت ببرید از مسیر.

کیمیا: خب جا داره اینجا یک کم پز بدم دیگه. من و سمیرا خروجی ذوقدیدی منتظر ماشین برای هیچهایک بودیم. در واقع منتظر هم نشدیم. داشتیم نگاه می‌کردیم که کجا باید وایستیم، که دیدیم که یه ماشین منتظر ماست در واقع.

سالار : یعنی کلا هر وقت صحبت میشه از اون سفر، من یاد دخترانه در گرجستان می‌افتم و فخر فروشی شما

کیمیا : هشتگ دخترانه در گرجستان. سه دقیقه نشد که یک ماشین برامون ایستاد و یکم جلوتر یک دختر پسر اوکراینی رو هم سوار کرد و حساب کن دیگه انقدر همه اهل دل و پایه بودن که پنج تایی اون مسیر مثلا سه ساعته رو ساعت‌ها طول دادیم و حسابی کیف کردیم و عکس گرفتیم. تازه اینم باز بگم که گرجی‌ها واقعا مهمون نوازند و امکان نداره سوار یه ماشینی بشی اجازه بدن نهار رو خودت حساب کنی یا حتی مثلا بعدازظهر باشه، باید یه بستنی بگیرن.

سالار: تا مادامی که خاچاپوری بدن

کیمیا: آره دیگه، همش خاچاپوریه. خاچاپوری هم باز اگر نمی‌دونین چیه باید برین سراغ اپیزود اول فصل اول

موسیقی:

سالار: آخرای مسیر کم‌کم متوجه می‌شین که حال و هوای منظره‌ها داره تغییر می‌کنه. کم‌کم دورنمای رشته کوه‌های جذاب قفقاز و قله چهار هزار متری لیلا معلوم می‌شه و تو همون نگاه اول دلتون رو می‌بره. قله لیلا رو که دیدین دیگه راهی نمونده تا برسین به یه شهر کوچیک و دوست داشتنی به نام مستیا. مستیا تو همون نگاه اول من رو یاد کارتون‌های قدیمی انداخت. یه شهر سنگ‌فرش که دو طرف خیابونش مغازه‌های جینگلی‌جات فروشی و سوپری و کافه‌های جورواجور داره و یه میدون بزرگ که محل جمع شدن توریست‌ها و خود اهالی شهره. ما که رسیدیم مستیا کوله‌هامون رو انداختیم رو دوشمون و گشتیم تا ببینیم کجا میتونیم یه جای خوب با ویوی خوب پیدا کنیم. آخه کوچه‌هایی که از خیابون اصلی منشعب می‌شن پر شیبن و خونه‌ها به صورت پله پله روی تپه ساخته شده‌اند. اکثرشون هم نماشون رو به دره و کوهستان روبروست. درنتیجه اگر اتاقی دارین پیدا می‌کنین این آپشن همیشه در نظر داشته باشین. خلاصه بعد از کلی گشتن یه هاستل تر و تمیز و دنج پیدا کردیم و زدیم توی شهر.

 

برای اقامت توی مستیا و گرجستان چه کنیم؟

کیمیا: کلا تو شهرهای کوچیک گرجستان خیلی مرسومه که یه یا چند تا از اتاق‌های خونشون رو در اختیار توریست‌ها میذارن و به این خونه‌ها Guest Houseمیگن. خوبی این Guest House اینه که شانس اینو پیدا می‌کنی که به نوعی با یک ‌خونواده گرجی زندگی کنی. خونه‌ای که ما تو مستیا انتخاب کردیم برای یک پیرمرد و پیرزن بود که اسم خانم تینا بود و متاستفانه اسم آقاهه رو یادم نمیاد. ما یه اتاق تمیز که حمام هم داشت رو به قیمت نفری پونزده لاری ازشون گرفتیم و برای صبحونه و عصرونه بساط خوراکیامون رو جمع می‌کردیم، می‌رفتیم پیششون و با همدیگه می‌شستیم. با اینکه انگلیسی بلد نبودند یکم با اشاره حرف می‌زدیم ولی واقعا دیدن زندگی‌شون خیلی جالب بود.

سالار: این انگلیسی بلد نبودن گرجی‌ها از اون چیزایی که واقعا توی سفر ممکنه اذیت‌تون بکنه. ولی همیشه اینو یادتون باشه که زبان جهانی اشاره در همه جا جواب میده. من یه خاطره بامزه دارم از اینکه با یه راننده تاکسی داشتم خودمو می‌کشتم انگلیسی حرف بزنم بعدش دیدم که خب اوکی آخر باید با زبان اشاره حرف بزنم. وسطای مسیر دیدم دوستمون آلمانی بلده و شروع کردیم باهم آلمانی حرف زدن. یعنی زبون‌های روسی اگه بلدین یا حتی زبون آلمانی رو اونجا بیشتر بلدن.

موسیقی

سالار: خود مستیا رو می‌تونید توی نیم ساعت بگردید. اما شهر با اونکه خیلی کوچیکه اونقدر حس و حال خوب داره که نگو. می‌تونید توی خیابون قدم بزنید از مغازه‌ها خرید کنید و با گرجی‌ها و توریست‌های دیگه دمخور بشین و و و لذت ببرین. مطمئن هم باشید که هر توریستی که اون منطقه میاد مثل خودتون اهل سفر و باتجربه است. مستیا چندتا کافه داره که معروف‌ترینشون و البته شلوغ‌ترینشون کافه لیلا است. کیمیا از من قول گرفته بود که موقعی که رفتم مستیا از کافه لیلا براش عکس بگیرم و بفرستم و وقتی که من وارد اونجا شدم تازه فهمیدم که چرا اینو گفته. کافه رو در و دیوارش پر از یادگاری‌هاییه که توریست‌ها نوشتن. اگر بخوام صادق باشم غذاش معمولیه اما حال و هوای چند ملیتی، که توش جریان داره واقعا لذت بخشه.

کیمیا: ببین قیافه من و سمیرا رو وقتی غذاهامون رو آوردن باید می‌دیدی. فکر کن گرسنه رسیدیم کافه لیلا و با دیدن قیمتا داشتیم دلمونو صابون می‌زدیم که به‌به! الان یه غذای حسابی می‌خوریم بعد که گارسون غذاهارو آورد دو تا پیش دستی کوچیک آورد که توی اونا باز نصفش غذا بود. خلاصه که بعدش رفتیم از دکه روبروش نفری یه ساندویچ دونر گرفتیم و حسابی یه دلی از عزا درآوردیم. ولی واقعا حال و هوای کافه خوبه و ارزششو داره.

سالار: من یه غر دیگه هم در مورد گرجستان بزنم. در مورد رستوران‌هاش. بارها گفتم که من عاشق غذاهای گرجی‌ام. اما اصلا رستوران‌داری گرجیو دوست ندارم. گرجی‌ها اصلا اعتقاد ندارن که غذا رو باید زود بیارن. یعنی حتی یه سری اینو می‌گن که اعتقادشون اینه که باید بزاری مشتری بشینه و از فضا لذت ببره. اما وقتی شما سفارش می‌دی یعنی دیگه گشنتونه و میخواین غذا بخورین. بارها شده که مثلا ما سه چهار نفری رفتیم یه رستوران و سفارش دادیم. یه دفعه سفارش یه نفرو تمام و کمال آوردن و به ترتیب سفارش های بعدیو آوردن و بین سفارش اول تا آخر یه دفعه می‌بینی مثلا نیم ساعت فاصله‌اس. یه نفری غذاشو خورده نشسته داره بقیه رو نگاه میکنه. بقیه با چشمای گشنه دارن به اون یکی نگاه می‌کنن و دوست دارن خرخره اون رو بخورن.

موسیقی

سالار: شب‌های مستیا هم بسیار پرشور و حال اما در عین حال با آرامشه. کافه لیلا آخر هفته ها ساعت 8:30 موسیقی سنتی و رقص گرجی داره که باید زودتر برین و میز رزرو کنین. البته اگر نخواستین هم می‌تونید برید و راحت وایسین نگاه کنید. از رقص گرجی هم که تو اپیزود قبلی گفتیم براتون دیگه و می‌دونید چقدر هیجان انگیزه.

موسیقی

 

طبیعت‌گردی اطراف مستیا

سالار: از مستیا کلی برنامه پیاده‌روی و کوهنوردی و تله کابین سواری و غیره هست که می‌تونه روزتون رو بسازه.

کیمیا: برای اینکه بتونید از بین برنامه‌های متنوع انتخاب کنید پیشنهاد می‌کنم برید سراغ Tourism Information که‌ تو همون میدون اصلی شهر هست. اونجا آدم‌های بسیار خوش اخلاقی هستند که خوشبختانه انگلیسی هم بلدند و خیلی خوب راهنمایی‌تون می‌کنند. ( سالار شوخی می‌کند: ببخشید اونا فقط بلدن اصلی رو با سین بنویسن یا با صاد چون من میبینم تو متن اصلی رو با سین نوشتین شما)

این روزها من خیلی بیشتر دارم به این معتقد می‌شم که بهتره بری و یه مقصد بمونی و با مردم و فرهنگ و روزمره شون دمخور بشی تا اینکه بدوئی و جاهای توریستی‌اش رو ببینی و سوک سوک کنی و به هیمن خاطر می‌گم که برای مستیا باید قشنگ وقت بگذارید. بمونید و ریلکس کنید و از طبیعت و حال و هوای خوب شهر سیراب بشین.

موسیقی

 

سفرنامه‌خوانی، پیترو دلاواله

کیمیا: یکی از قسمت‌هایی که تو فصل دوم رادیو جولون اضافه شد، قسمت سفرنامه هست. میثم امامی عزیز برامون از سفرنامه‌های معروف و در واقع پر محتوا قسمت‌هایی رواتنخاب میکنه و با صدای خودش برامون می‌خونه. بریم به یکی دیگه از سفرنامه‌هاش گوش کنیم.

موسیقی

میثم: یکی دیگه از جهان‌گردهایی که در قرن17 اوایل قرن 17 سال 1617 میلادی به ایران میاد و هم دوره با حکومت صفویان در ایران، یک جهانگرد معروف ایتالیایی به اسم پیترو دلاواله هست. کتابی که ایشون نوشت و سفرنامه‌ای که ایشون نوشت در مطالعه‌ی بر روی ایران دوره صفوی یکی از منبع هست چرا که دقت و ریزبینی که ایشون در نگارش این سفرنامه داره واقعا اون رو جزو بهترین سفرنامه‌های دوره صفوی کرده. پیترو دلاواله که هدف خودش رو از این سفر به ایران اینطور بیان می‌کنه که در واقع به دو دلیل شرکت در لشگرکشی ایران علیه عثمانی و انتقامی که می‌خواسته بگیره بابت بدرفتاری‌هایی که دولت عثمانی با مسیحیان ساکن در اون داشته، ایشون به ایران اومده تا در این لشگرکشی هم فکری بکنه و شرکت بکنه و هدف دیگر متقاعد کردن پادشاه ایران برای درواقع شاید بگیم تشویق مسیحیانی که در عثمانی زندگی می‌کنن برای کوچ یا مهاجرت به ایران هستش. چون همونطوری که گفتیم دولت عثمانی اصلا رفتار مناسبی با مسیحیان مقیم نداره و از طرف دیگه ایشون می‌دونه که ایران در دوره‌ای هست که پادشاهان اون بسیار مهربان هستن، مهمان نواز هستند و می‌پذیرند مذهب مخالف رو و مسیحیان رو با روی باز و آغوش باز، در این کشور می‌پذیرند. همونطور که می‌دونیم مسیحیانی که امروز هم در ایران زندگی می‌کنن و نمونه بارزشون ارامنه‌ی عزیزی که ما داریم، این‌ها اولین مهاجرت‌هاشون توسط دعوتی که شاه عباس انجام داد و در دوره صفویان به ایران اومدن در اینجا ساکن شدند و صحبت می‌کنن. ایشون در این سفر به اصفهان میرسه در 17 مارس 1617 و می‌خواد که شاه عباس رو ببینه منتها از قضای روزگار شاه عباس هم در مرکز حکومت خودش نیست و به کاخ اشرف در فرح‌آباد مازندران رفته و به همین خاطر بعد از یک اقامت کوتاه در اصفهان ایشون به همراه هیئت همراهشون سفرشونو شروع می‌کنن از مسیرکاشان به فیروزکوه و بعد مازندران تا به حضور شاه برسن. قسمتی از برخورد اول ایشون با شاه عباس که در کاخ اشرف در فرح‌آباد انجام میشه رو، من می‌خوام برای شما بخونم.

 

دلی محمد خان که حاکم گنجه و ایالت‌های اطراف آن است مرد شوخ طبعی است و شاه به همین مناسبت خیلی مصاحبت او را دوست می‌دارد. شاه گفت اگر او از جایش تکان نخورد شخصا به نزد وی خواهد شتافت و دیگر حاضران نیز که دریافتند که شاه می‌خواهد خصوصی و خودمانی صحبت کند یک به یک و بدون اینکه تعظیم و یا کسب اجازه‌ای کنند شروع به رفتن کردند و این همان روشی است که ما نیز آن را روش درباری می‌نامیم. من که به این آداب و رسوم آشنا نبودم نمی‌دانستم آنان به چه منظور بیرون می‌روند و آیا برخواهند گشت و یا خیر. ولی چون ملاحظه کردم که تقریبا همه رفتن برای اینکه همرنگ دیگران شوم من هم عقب آنها روانه شدم و در حالیکه روی پله های دیوان خانه منتظر و تسلیم کفش‌هایم از طرف کفشدار بودم آقا میر از یک سو و وزیر مازندران از سوی دیگر صدا کردند که شاه احظارم کرده است. فورا بازگشتم و به سمت شاه رفتم و در مقابل او دو زانو بر زمین نشستم به نحوی که فاصله‌ی ما نسبتا زیاد بود و جنب دلی محمد خان قرارگرفته بودم. ولی شاه گفت میخواهد با من صحبت کند و با دست اشاره کرد که سمت چپ او قرار بگیرم، من هم برای اطاعت امر او همانجا نشستم و در آن موقع جز شاه و دلی محمد خان و نوازندگان و من، کسی دیگری در دیوان‌خانه نبود و خادمان وسرداران شاه همگی کنار درب دیوان‌خانه ایستاده بودند و از آنجا دور نمی‌شدند و نوازندگان مثل سابق مرتب می‌زندند و گاهی می‌خواندند منتهی صدای آنان به اندازه‌ای آهسته بود که مانع سخن گفتن ما نمی‌شد. از این موسیقی آهسته به به طبع شاه خوش می‌آمد چنین استنباط کردم که وی در اعماق روح خود بسیار غمگین است همین‌که پهلوی شاه قرار گرفتم به زبان ترکی از من علت آمدنم به این کشور را سوال کرد. در جواب اظهار کردم که شهرت نام و کارهای بزرگ او مرا به چنین سفری برانگیخته است. و شایسته مقام بلند اوست که همه اصیل زادگان و نجبای عالم به خدمتش کمر ببندند. پرسید از چه راهی به ایران آمده‌ام و مبدا حرکتم از کجا بوده و من به طور خلاصه تمام ماجرای سفر خود را برایش تعریف کردم. شاه سپس از رم که وی مثل ترکان عثمانی آن را قزل آلما یعنی سیب سرخ می‌نامید سخن گفت و پرسید آیا من اهل آن شهر هستم جواب دادم بلی و او سپس سوالات متعددی درباره‌ی شخص پاپ کرد و از راه مهربانی جویای سلامتی و سنین عمر او شد و سپس طریق انتخابش را به مقام پاپی سوال کرد. آنگاه از کاردینال‌ها و طرز انتخاب ایشان و اوضاع روحانیت ما پرسید. تمام پرسش‌های او را به طور موجز و به نحوی که میسر بود، جواب گفتم همین که جواب‌های من تمام می‌شد شاه چنان که عادت اوست، گفته‌های مرا به زبان فارسی برای اطرافیان نقل می‌کرد و می‌پرسید شنیدید چه گفت، چنین نگفت و چنان گفت. در حقیقت شاه میان من و دیگران کار مترجمی را بر عهده گرفته بود و گاه با من و گاه با دلی محمد خان و دیگران صحبت می‌کرد. یکبار که به توضیح مطلبی مشغول بودم چون به زبان ترکی قسطنطنیه که ایرانیان عثمانی می‌گویند، سخن می‌گفتم و این زبان با ترکی ایرانیان کاملا متفاوت است شاه که سخن مرا نفهمیده بود، سوال کرد آیا مترجمی همراه خود دارم یا خیر و چون مترجمی خود را به نام یعقوب که از دیوان‌خانه دور نبود صدا زدم، شاه که مرد عجولی است چندین بار با صدای بلند این نام را تکرار کرد و گمان نمی‌کنم که پادشاه اسپانیا حتی اگر دنیا هم در مقابل او خراب شود چنین کاری انجام دهد. مترجم به درون آمد و شاه پرسید از چه کشوری هست یعقوب جواب داد ارمنی است. شاه گفت پس تو هم فرنگی هستی زیرا ایرانیان همه عیسویان هم ارامنه را هم فرنگی می‌خوانند. مترجم در پاسخ گفت که فرنگی نیست و ارمنی است و وقتی در جواب سوال شاه اسم ده خود را که در نخجوان واقع شده به اسم آورد، شاه تصدیق کرد که حق با اوست و اهالی آن ده همه ارمنی هستند و حتی یک فرنگی هم در آنجا پیدا نمی‌شود. حالا می‌توانید تصور کنید شاه چه حافظه عجیب و غریبی دارد و چگونه از جزئیات و اوضاع و احوال کشور پهناور خود واقف است.

موسیقی

 

اوژگولی کجاست؟

سالار: اما برسیم به مقصدی که کیمیا وعده‌اش رو آخر اپیزود قبل داده بود یعنی اوژگولی.

کیمیا: خیلی با خودمون کلنجار رفتیم که آیا باید اصن سراغ اوژگولی بریم و اینجا رو معرفی کنیم یا نه و متاستفانه این انتقاد بهمون هست که توی ایران هم داریم یه سری مناطق رو معرفی میکنیم و باعث تخریب اون مناطق میشیم. ببینید دوتا رویکرد داریم ما و دوتا نگاه داریم ما. یکی اینه که اصلا نخوایم ما هیچ جایی رو معرفی کنیم چون ممکنه گردشگر بره و تخریبش کنه و یه رویکرد اینه که ما بخوایم معرفی کنیم بعضی جاهارو. یعنی در واقع جاهایی که شناخته شده هستش. مثلا شما اگه اوژگولی رو سرچ کنید یا خیلی از جاذبه‌هایی که مثلا تو اپیزود ییلاقات ما گفتیم، سرچ کنید بسیار مطالب زیادی توی اینترنت هستش. ما سعی کردیم همون جاذبه‌هارو، همون جاهایی رو که میشه در واقع درموردش کلی دیتا پیدا کرد و معرفی کنیم. اما در عین حال سعی کنیم که فرهنگ سازی هم بکنیم. فکر می‌کنم که این رویکرد باعث گردشگری پایدار میشه و موندگارتر هستش تا اینکه بخوایم کلا صورت مسئله رو حذف کنیم و بگیم خب مثال یه جایی مثه اوژگولی رو که ما رفتیم و خیلی قشنگه، معرفی نکنیم که دفعه بعدی هم که رفتیم تر و تمیز باشه و ایرانی نباشه و از این حرفایی که خب خیلیا میزنن. پس کلا رویکرد ما توی این رادیو این هستش که در عین معرفی جاذبه‌هایی که تا حدودی شناخته شده هستند و جاذبه‌های کاملا بکر و دست نخورده نیستند، درکنارش بتونیم فرهنگ سازی هم بکنیم و حواسمون به یه سری کدهای رفتاری باشه.

سالار: بسیار عالی! به همین دلیله که من تاکید می‌کنم برنامتون رو جوری بچینید که حتما اوژگولی رو هم ببینید. برای اینکه دقیقا متوجه بشید اوژگولی چه شکلیه می‌تونم بگم سوباتانِ گرجستانه. ده ها برابر زیباتر و تر و تمیز تر و آرامش بخش‌تر. چرا میگم سوباتان؟ چون مسیر دسترسی‌اش به همون سختیه. باید در حدود دو و نیم ساعت بی‌وقفه توی یه جاده پر از گل و شل و دست اندازه بری بالا تا برسی به مقصد.

 

مسیر دسترسی به اوژگولی

کیمیا: برای رفتن به اوژگولی دو تا کار میشه کرد. یکی اینکه روز قبل بری همون میدون بزرگ شهر و اونجا توی دو سه تا دفتر خدماتی که هستش، تور فردا رو به قیمت نفری 80 لاری رزرو کنی. نکته اینه که این تورها مثل تمام گرجستان تازه ساعت 10 صبح حرکت می‌کنن، شما با 10،-12 نفر دیگه همسفر می‌شین و ماشین دوباره راس ساعت 4 هم برمی‌گرده سمت مستیا. یعنی شما 5 ساعت راه رو میرید برای 1. 5 تا 2 ساعت چرخیدن توی اوژگولی. راه دیگه‌اش اینه که برین و توی همون میدون شهر 3،-4 نفر دیگه رو پیدا کنین و با هم یه ماشین دربست بگیرید. ماشین‌ها روزی 150 تا 200 لاری می‌گیرن و عملا در اختیار محسوب می‌شن و می‌برنتون جاهای خاص دیگه‌‌ای رو هم می‌بینید و حالا مثلا برای ما اینجوری شد که ما تو میدون هم خیلی دنبالش نگشتیم، ما همینجوری شب قبلش از همون کافه لیلا که اومدیم بیرون و ساندویچ رو که خوردیم یه راننده ماشینی خودش اومد سراغ ما و یه پیشنهاد قیمتی خیلی خوب دادش و ماشینشم تقریبا خودش مسافرای دیگشو گرفته بود. به ما گفتش که ساعت 7:30 صبح همون میدون باشیم. ما ساعت ۷:30 همون میدون بودیم با وسایلامون بودیم. سر راه وایستاد مثه تورهای خودمون دیگه. یه سوپر وایمیستن یه سری وسایل ضروری رو میخرن. ما هم یه سری خوراکی موراکی خریدیم و راه افتادیم رفتیم و تا شب همون گروه با همدیگه بودیم.

سالار: حالا منم یه ذره از هشتگ پسرانه درگرجستان پز بدم. که ما خیلی اتفاقی توی هاستل پیگیر این بودیم که آقا کسی هست که اوژگولی. و بعد فهمیدیم که دو تا زوج روسی هستند که یه ماشین گرفتن و قراره فردا برن و دوتا هم جا دارند و ما باهاشون همراه شدیم. با هزینه بنزین و رفت و آمد کلا شد، نفری 25 لاری. یعنی خیلی به نفع ما شد و جدا از اینکه ماشین کلا دست خودمون بود برنامه‌مون رو خودمون در واقع تصمیم می‌گرفتیم چیکار کنیم و خیلی خوش گذشت. واسه همینم پیشنهاد می‌کنم اگر دوست دارین گواهی‌نامه تون رو بین‌المللی کنین و برین اونجا که راحت بتونین ماشین هم اجاره بکنید.

کیمیا: برای اجاره ماشین مستر کارت لازم نداره؟

سالار : نه اونجا فقط از این روسی‌ها چون ما نگرفته بودیم، ولی از این روس ها فقط پاسپورتش رو گرفته بود و وقتی که برگشتن پول رو بهش دادن. حتی در این حد که ماشین رو هم نیومد چک کنه که چیزیش شده یا نه. خیلی بر اساس اعتماد اونجا رفتار کردن.

موسیقی

 

اوژگولی، وینترفل در گرجستان

سالار: اوژگولی یه روستاست که کلش ثبت یونسکو شده. توی اون منطقه یه بناهای عجیب و غریبی هست. یه برج‌های سنگی با ارتفاع زیاد که قدیم‌تر برای دیدبانی و محافطت دربرابر دشمنان ازش استفاده می‌شده. فضای اوژگولی خیلی شبیه وینترفل توی گیم آو ترونزه. دیدن خود اوژگولی حدودا 30،-40 دقیقه بیشتر زمان نمی‌بره. اما من حتما توصیه می‌کنم که اون روز رو آماده برین و برین به سمت یه یخچال طبیعی که توی دل کوه‌های اطراف قرار گرفته. از اوژگولی یه مسیر tracking 9 کیلومتری هست که اگر مثل ما خوش خوشان برین رفت و برگشتتون 5 ساعت طول میکشه. 5 ساعتی که به ضرس قاطع میگم جزو عمرتون محسوب نمی‌شه. مسیر پیاده‌روی از کنار رودخونه و درست وسط یه دره عظیم میگذره. مسیر نسبتا راحتیه اما بسیاااااااااار زیباست. شما یه دره سرسبز و فراخ رو تصورکنید که کنار رودخونه‌اش ایستادین. دو طرف رود دشت‌های پر گل زرد و بنفش رنگ ادامه داره تا کوه‌های پر ارتفاعی که سراسرشون رو درخت‌های سوزنی برگ و سرسبز گرفته. تو دوردست اما ستیغ کوه‌های سر به فلک کشیده و برفی‌ای رو می‌بینید که نوکشون معمولا تو مه. تصویر اونقدر زیباست که همین الانم واقعا وقتی دارم صحبت می‌کنم و چشمامو بستم و دارم بهش فکر می‌کنم موهای تنم سیخ شده‌اند.

کیمیا: اینجا سالار برای من نوشته کیمیا بگو. خب سالار جان الان این همه توصیف کردی من دقیقا چیش رو بگم دیگه. چشمات رو بستی وب رای خودت همینجور تند تند می‌گی. من چی بگم دیگه؟

خب من می‌تونم ادامه داستان رو بگم. اوژگولی یه تور یه روزه سنگین اما بسیار دلچسبه. اگر صبح زود راه بیفتین میتونین دم‌دم های غروب برسین مستیا و کمی استراحت کنید و آماده بشید برای شب گردی. مستیا از اون مقاصدیه که چند ساله دولت گرجستان هم خیلی داره روش سرمایه گذاری می‌کنه. چون علاوه بر زیبایی طبیعتش تو بهار و تابستون، ماه‌های زیادی از سال اون منطقه پوشیده از برفه و تبدیل میشه به یکی از پرطرفدارترین پیست‌های اسکی گرجستان. البته تو ماه‌های سرد سال و موقعی که برف هستش، مسیر اوژگولی معمولا بسته میشه. حواستون به این قضیه هم باشه که اگر خواستین زمستون برین، اوژگولی رو از دست میدین. در کل اگر نخواستین برای رسیدن به سوانتی اون جاده پر پیج و خم رو طی کنید می‌تونین از فرودگاه فسقلی مستیا که البته جزو ده فرودگاه زیبای جهان هم شناخته شده هم استفاده کنید و با یه پرواز 45 دقیقه‌ای از فراز کوه‌های قفقاز خودتون رو به تفلیس برسونید. سوانتی علاوه بر طبیعت زیباش، فرهنگ و تنوع غذایی جذابی هم داره.

سالار: آخ آخ کیمیا. . ما توی مسیر زوگدیدی به مستیا که میرفتیم، راننده یه کافه بین جاده‌ای خیلی کوچولو وایستاد برای ناهار. یه خانمی شبیه مامان‌های مهربون اونجا بود به نام مانانا. با زبون اشاره بهمون گفت که پنیر می‌خواین که منظورش خاچاپوری بود یا گوشت و خب از اونجایی که من و وحید هردومون گوشت خواریم انتخابمون معلوم بود. مانانا یه طرف پر از گوشت خرد شده داشت، که توی فلفل خوابونده بود. گوشت رو با یکم پیاز تازه خرد کرد و کمی ادویه و روغن و اینا بهش زد و ورز داد و گذاشتش وسط یه گوله خمیر. بعد خمیر رو پهن کرد و گذاشتش روی بخاری هیزمی‌ای که اونجا بود. من رسما داشتم دیونه می‌شدم. یکم که روی بخاری موند و در واقع طلایی درو باز کرد و ما تازه فهمیدیم که با یه فر هیزمی طرفیم. اون وسط‌ها مانانا بهمون گفت که اسم این غذا کوبداریه و غذای خاص منطقه سوانتی محسوب میشه. نگم براتون از نرمی و آبدار بودن گوشتی که وسط اون خمیر برشته به خوبی پخته بود و من حتما مراحل پختش رو براتون تو اینستا جولون می‌ذارم تا بدونید دقیقا دارم از چی صحبت می‌کنم.

موسیقی

کیمیا: اول برنامه هم گفتیم که گرجستان از اون جاهاییه که حالا حالاها باید درباره‌اش برنامه بسازیم. یکی از مهم‌ترین دلایلش هم اینه که حتی با این اوضاع و احوال اقتصادی ما، هنوز کشور ارزونی برای سفر کردن محسوب میشه. مزه غذاهاشون بسیار به ذائقه ما نزدیکه. مردمش مهربونن و بجز تو شهرهای پرتوریست، در بقیه مناطق نه تنها گارد خاصی ندارن نسبت به ما بلکه خیلی هم استقبال هم می‌کنن از توریست .

موسیقی

کیمیا: گرجستان هنوزم حرف داره برا گفتن. هنوز کوه‌های گازبگی و کوچه پس کوچه‌های سیقناقی منتطرند تا توشون جولون بدیم.

موسیقی

سالار: این اپیزود چهارم فصل دوم (اپیزود پانزدهم) رادیو جولون بود که با هم شنیدیم. ما این اپیزود رو توی تیرماه 97 منتشر کردیم. این ماه دوست داشتنی که تولد جفتمون توشه و خلاصه خیلی کیفوریم.

کیمیا: آقا مبارکا باشه.

سالار: قربون شما، از خودتون باشه.

کیمیا: سلامت باشین.

موسیقی

کیمیا: اگر دوست دارین از ما حمایت کنین ما رو به دوستاتون معرفی کنین. لازمه حیات جولون اینه که شنیده بشه. پس ما رو با کسایی که دوستشون دارین به اشتراک بذارین. حتما حتما بهمون فیدبک بدین، بذارین شما رو کنار خودمون حس کنیم تا بتونیم با هم جولون رو بهتر از همیشه بکنیم.

سالار: رادیو جولون رو می‌تونین از همه اپ‌های پادکست و از کانال تلگراممون و از اپلیکیشن‌هایی مثل ناملیک و شنوتو و غیره گوش بکنید. اما ما می‌تونیم یه خواهش بکنیم ازتون که اگر بیشتر دوست دارین به ما کمک بکنید یه اپ پادکست نصب بکنید و از اون راه به جولون گوش بدین تا ما بتونیم این پادکست رو دقیق‌تر اداره بکنیم.

 

 

پیاده سازی متن: مهدیه قیدی