اپیزود بیست و شش – سینمای قرنطینه

از زمانی که داستان کرونا و قرنطینه تو خونه جدی شده، یکی از گزینه های اصلی همه‌مون برای گذروندن مفیدتر زمان‌مون، دیدن فیلمه. پیداکردن فیلم جذاب توی هر حوزه‌ای کار چندان سختی نیست اما توی این اپیزود قراره علاوه بر معرفی فیلم با موضوع سفر و فیلم‌های مرتبط با سفر، قصه نگاه آدم‌ها به هر فیلم و تاثیر اون نگاه توی تغییر مسیر زندگی‌شون رو بشنویم.

هدف از دیدن خیلی از فیلم‌ها چیزی بیشتر ار اونیه که خود فیلم مستقیم به ما میگه، دیدن یه فیلم می‌تونه نگاه ما رو نسبت به خیلی چیزها عوض کنه، به شرطی که خودمون بخوایم و ذهن‌مون رو برای تغییر باز نگه داریم.

توی اپیزود بیست و ششم رادیو جولون، دوستان‌ عزیزی کمک‌مون کردند و طبق لیست زیر از این فیلم‌ها صحبت کردند:
طاها حسین نژاد، پادکست رادیو نیست: فیلم با موضوع سفر Up in the Air

حمید میرزاده، فعال محیط زیست: فیلم با موضوع سفر Into the Wild

نازنین‌سین، بلاگر: فیلم با موضوع سفر Wild

مهدی پارسا، پادکست کوله‌پشتی: فیلم با موضوع سفر 127Hours

بردیا برجسته‌نژاد، پادکست آلبوم: فیلم با موضوع سفر Life In a Day و One Day On Earth

الکساندر اوانسیان، منتقد سینما: فیلم با موضوع سفر باد صبا

علی چراغی، پژوهشگر اقوام و عشایر ایران: فیلم با موضوع سفر علف

سلمان خورشیدی، پادکست رادیو سانسور: فیلم با موضوع سفر یه بوس کوچولو

همچنین از فیلم‌های A Walk In the Woods، Jungle و خسته‌نباشید هم صحبت کردیم.

——————–

تهیه‌کنندگان: کیمیا خسروی و سالار موسوی

طراح پوستر: بابک قادری

اینستاگرام رادیو جولون

متن اپیزود

اپیزود بیست و شش سینمای قرنطینه – معرفی فیلم با موضوع سفر

 

کیمیا: سلام

سالار: اینجا یه رادیو واسه جولون داد­­نه.

سالار: من سالار موسوی هستم و به همراه کیمیا خسروی اپیزود 26 رادیو جولون رو تقدیم‌تون می‌کنیم.
رادیو جولون پادکستیه که ما توش از مقاصد مختلف و یا از راه و رسم سفر کردن حرف می‌زنیم. مثلا توش گفتیم كه اگه می‌خواید برید فلان مقصد، چجوری برید و اونجا چیکار کنید یا به طور کلی اومدیم در مورد یه‌سری موضوعات مربوط به سفر صحبت کردیم.

مثلا گفتیم هیچهایک چیه، یا در مورد سفر زنان صحبت کردیم و اینکه تصور جامعه و خود زن‌ها از سفر تنهاییشون چیه، یا اینکه به طور کلی آدم چجوری باید با سفر تنهایی مواجه بشه. اما خب با وجود شيوع كرونا، سفر رفتن كار درستی نيست و همه‌مون به همين خاطر خونه‌نشین شدیم، به همين خاطر ما اپیزود قبلی‌مون رو اختصاص دادیم به اینکه چطور توی قرنطینه وقت‌مون رو بگذرونیم.

این‌طور که معلومه کرونا یه چند ماهی مهمون‌مونه. درنتیجه می‌خوام دعوت‌تون کنم بیاید قسمت‌های قبلی رو گوش کنید و مجازی به یه‌سری مقاصد سفر کنید و برید توی کوچه پس کوچه‌های هند، یا مثلا روسیه قدم بزنید، یا توی طبیعت بی‌نظیر کرمان و کرمانشاه و جزایر جنوب غرق بشید.

كيميا: حالا غرق هم نشدید، نشدید. ولی اگه لذت بردید، ما رو به دوستاتون هم معرفی کنید. معرفی هم این‌جوری نباشه که به یه آدمی که اصلا نمی‌دونه پادکست چیه بگید برو جولون رو گوش کن. قشنگ به طرف ماهی‌گیری یاد بدید، اگه دوران کرونا تموم شده قشنگ گوشی دوستتون رو بگیرین، براش اپلیکیشن پادکست نصب کنید و جولون و چهار تا پادکست خوب دیگه رو سابسکرایب (Subscribe) کنید. اگه هم كه هنوز دارين تو دوران کرونا اين اپيزود رو می‌شنوید يه ویديويی هست تو‌ی پيج اينستاگرام ما كه نوشته شده “چگونه پادكست گوش كنيد”، اون ويديو رو بفرستين برای دوستاتون.

سالار: امروز بیست‌و‌چهارمين روز از غیراسفندترین اسفندِ چند‌سال اخیره که داریم این اپیزود رو ضبط می‌کنیم. این اطمینان رو هم بهتون بدم که با تمام تمهیدات بهداشتی اومدم خونه كيمیا اینا واسه‌ی ضبط. همون بدو ورود دست‌هام و صورتم رو بيست ثانيه شستم و دوش الکل گرفتم و الان اگه یه ذره تپق می‌زنم به خاطر همون الکل‌هاست.

حقیقتش وقتی اپیزود قبلی رو منتشر کردیم از میزان استقبال و حمایت‌تون و پیام‌هاتون متوجه شدیم که بهتره به جای اینکه بشینیم یه گوشه بگیم خب سفر که نمیشه رفت پس همه چی کنسله، بیایم به هم‌دیگه کمک کنیم تا در کنار هم (البته بصورت مجازی) این روزهای سخت رو بگذرونیم.

راستش قرار به مسابقه‌ی کی این روزها بدبخت‌تره نیست اما واسه ما اهالی سفر که عادت داریم این روزها رو وسط دل طبیعت باشیم، دیدن شکوفه‌ها از پشت پنجره خیلی کار سخت‌تريه. باورتون نمیشه من این روزها یهو به خودم می‌آم می‌بینم دارم تو کوچه پس‌كوچه‌های بوشهر می‌دوم كه برسم به اجرای بعدی فستیوال کوچه. یا دارم سوار قایق می‌شم برم اون جزیره كه وسط سد دزه. اما چه می‌شه کرد ديگه این ویروس منحوس حالا حالاها دور‌و‌برمونه.

كيميا: مساله اینه که با همه‌ی این غصه‌ها و غر‌ زدن‌ها چاره‌ای جز مراقبت از خودمون و جون سالم به در بردن از این ویروس نداریم. برای ما اهالی سفر رویاپردازی در مورد سفر هم تو همون مایه‌های وصف العیش نصف العیشه. یکی از کارهایی که کمک می‌کنه به این رویاپردازی، دیدن فیلم یا خوندن کتاب‌هاییه که یه‌جوری قصه‌شون به سفر ربط پیدا می‌کنه. تو این اپیزود و اپیزود بعدی قراره همسفر بشیم با داستان آدم‌هایی که با تموم شدن یه فیلم یا خوندن یه کتاب، نه تنها داستان تو ذهنشون تموم نشده، که بهونه‌ای شده برای فکر کردن بیشتر، رویا‌پردازی یا شروع یه سفر و یا حتی زندگی تازه.
واقعیت اینه که طبیعتا خیلی راحت‌تر بود که چندتا فیلم با موضوع سفر و کتاب رو خودمون بهتون معرفی کنیم. اما فکر کردیم اگه این پیشنهادها با قصه‌ی آدم‌ها و تجربه‌شون همراه بشه قطعا تاثیرگذاری خیلی بیشتری داره.

خب، دیگه مقدمه بسه! بریم سراغ معرفی فیلم‌ها، حواستون هم به انتشار اپیزود بعدی باشه. قراره کتاب‌های جالبی توش معرفی کنیم.

اولین فیلم با موضوع سفر رو از طاها خواستیم که برامون معرفی کنه، طاها فیلم‌بین قهاریه و الان پادکست «رادیو نیست» رو داره، البته قبل‌ترم یه پادکست با موضوع فیلم هم داشت. بریم فیلم پیشنهادی طاها رو بشنویم که علاوه بر فیلم در مورد لایف استایل سبُک سفر کردن هم میگه، فک کنم سالار رکورد شخصیت اصلی فیلم رو تو سفر اخیرش زد، تونست برای سفر بیست روزه کوله پنج‌و‌نیم کیلویی ببنده.

سالار: چاكرم!

 

طاها حسین نژاد، پادکست رادیو نیست: فیلم با موضوع سفر Up in the Air

طاها: من می‌خوام فیلم با موضوع سفر Up In the Air رو بهتون معرفی کنم. مال سال 2009ئه و آقای «جيسن رايتمن» ساخته. بازيگر‌هاش هم حالا اگه براتون جالبه «جورج كلونی»، «ورا فارميگا» و «آنا كندريك» هستن كه حالا معروف‌هاشن ديگه.
فيلم خيلي باحاليه، من اولين‌بار كه فيلم رو ديدم با يه لايف استايلی آشنا شدم كه فكر كنم بچه‌های جولون هم خودشون براشون جالبه. چون می‌دونم به سبك سفر كردن هم علاقه دارن اين آقای جورج كلونی كاراكترش تو اين فيلم بخاطر اين‌كه همه‌ش در حال سفر كردن با هواپيمائه يكی از قوانينی كه تو زندگی‌ش داره اينه كه بايد هميشه سبك سفر كنی، يدونه چمدون Carry on داره و همه‌جا فقط اون‌رو با خودش می‌بره.

بعد تئوريش‌ هم اينه كه می‌گه كلا آدم بايد تو زندگی‌ش وابستگی‌ش به وسايل و حتی آدم‌ها يه چيز مينيممی‌باشه كه بتونه راحت پرواز كنه، بره اين‌ور اون‌ور و پاش در واقع جايی بند نباشه.
كاراكتر آقای جورج كلونی «رايِن بينگهم» حالا ما مي‌گيم «رايِن»، اين آقای رايِن يه شغل جالبی‌هم داره كه من اصلا نمی‌دونستم وجود داره، بهشون ميگن: Downsizer

Downsizerها كارشون اخراج كردن آدم‌ها واسه شركت‌ها و كمپانی‌های مختلفه. مثلا يه كمپانی می‌خواد 300 نفر رو تو يه روز اخراج كنه، خب اگه بياد اعلام كنه يهو همه اخراجن و اينا امكان داره دوتا‌شون خودكشی كنن، دوتا شون قاطی كنن بزنن درو ديوار رو داغون كنن و اين اتفاق زياد افتاده، برای همين يسری آدم‌هايی مثه اين آقای راين وجود دارن كه شغلشون اينه كه آدم‌ها رو يه‌جوری اخراج كنن كه نه‌تنها طرف عصبانی نشه، نه‌تنها افسرد‌گی‌ش بالا نزنه، بلكه با اميد از اون دفتر بره بيرون و اينكه حالا زندگی‌ش رو بخواد مثلا عوض كنه و يه تغييراتی بده و اينجور چيزا…

“ديالوگ فيلمِ Up In the Air”

… اين آدمه بخاطر حالا شغلی كه داره، بيشتر عمرش رو تو آسمون‌هاست، اتفاقی كه حالا توی اين فيلم می‌افته اينه كه يه تغييری قراره تو كمپانی‌ای كه راين تو‌ش كار می‌کنه اتفاق بيافته، قراره ديگه آدم‌ها رو برای سفر نفرستن اينور‌ اونور. و اينترنتی، آدم‌ها بشينن جلوی كامپيوتر و بعد از توی همين دفترشون آدم‌ها رو اخراج كنن، باهاشون حرف بزنن كه راين خيلی از اين قضيه ناراحته.
يكی‌ش كه اين سفر كردنه، اين يك‌جا بند نبودنه رو خيلی دوست داره. دوم اينكه اين آدم داره يك كاری رو مثلا 20 ساله انجام می‌ده بعد يهو يسری آدم جوون اومدن و می‌گن كه بايد Disrupt اش كنيم بايد عوضش كنيم، مدرنش كنيم و انگار كه هيچ دركی از اون رابطه‌ی انسانی كه اين آدم تو شغلش برقرار می‌كنه موقعی كه اخراجشون می‌كنه ندارن…

“ديالوگ فيلمِ Up In the Air”

… اين آدم هدفش اينه كه يک ميليون مايل رو توی پرواز‌هايی كه انجام می‌ده رد كنه و بعد يه كارت نقره‌ای رنگی بهش می‏‌ده اون شركت هواپيمايی «امريكن ايرلاينز» بود اگه اشتباه نكنم. كه مال آدم‌های Frequent flyerئه، منتها وقتی يک ميليون رو رد كنی يدونه كارت در واقع فلزی نقره‌ای بهت ميدن ديگه مثينكه تا آخر عمرت می‌تونی مجانی سفر كنی يا اينجور چيزها!
بعد اين می‌خواد هفتمين نفری بشه كه اون كارت رو می‌گيره. يعنی اين‌م يه هدفيه واسه زندگيش.
بعد حالا اينكه اين چجوری… می‌گم اصن اين كانسپت [concept] Frequent flyer و اينكه مايل‌هاشونو جمع می‌كنن بعد با اين مايل‌ها مثلا نمی‌دونم هتل می‌گيرن اينا‌هم چيز‌هایی بودش كه من با اين فيلم آشنا شدم اصن… با اين كانسپت اين… فريكوئنت فلاير [Frequent flyer]
حالا فکر كنم به فارسی بچه‌های جولون بتونن بگن که چه عنوانی استفاده می‌شه.

… خيلی جالبه حالا اين آدم راه می‌افته تو سفر با یه دختر جوونی که قراره کار این‌رو از نزدیک ببینه که بعدا وقتی می‌خوان کامپیوتری این‌کار رو از راه دور انجام بدن، بتونن یه‌سری چیزها رو دخیل کنن توی پروسه‌شون که در‌واقع خیلی همه‌چیز عوض نشه!
این… در‌واقع داستان فیلم حالا سفر این دو نفره. یک آدم با‌تجربه‌ای که یه کاری رو به شکل سنتی انجام داده و حالا یک دختر جوونی که قراره بیاد انگار همه‌چیز رو عوض کنه. تناقضی که بین‍‌شون هست از اول فیلم… و حالا آخرش رو بهتون نمی‌گم که اسپویل [Spoil] نشه چون بچه‌ها‌ام گفتن اسپویل نکن.

“ديالوگ فيلمِ Up In the Air”

… ولی اين تغييری كه حالا بين هر كدوم از اين آدم‌ها… يک كسی كه اولا هيچ‌گونه دلبندی‌ای به هيچ چيزی تو دنيا نداره و اصن ايدئولوژیش اينه كه آدم بايد هر چيز مهمی كه تو زندگيش داره رو بتونه تو يه ساک جمع كنه و هر لحظه پاشه بره.

حتی با آدم‌ها هم هيچ‌گونه ارتباط نزديكی نمی‌گيره و با هيچ‌كسی در‌واقع وارد رابطه‌ی عاشقانه هم نمی‌شه
و حالا در كنار دختر جوونی قرار گرفته كه تازه نامزد كرده و همه‌اش به فكر اينه كه آينده‌اش رو قراره به يكی ديگه وصل باشه و اين حالا بحثاشون… اين ايدئولوژی‌ها كه بهم می‌خوره خيلی جالبه و حالا آخرش كه هر كدوم باز به يک آگاهی جديدی نسبت به زندگی‌ای كه دارن و طرز تفكری كه دارن می‌رسن و اين به نظرم خيلی جذاب بودش.

موسیقی

كيميا: در مورد کلمه Frequent flyer که طاها گفت ما معادل فارسی پیدا نکردیم، یعنی هست‌ها ولی واقعا منظور رو نمی‌رسونه، این کلمه هم مثل كلمه Staycation ئه که تو اپیزود قبل در موردش صحبت كرديم، این‌جور کلمه‌ها ترجمه که می‌شن انگار تاثیرشون رو از دست میدن.

موسیقی

سالار: وقتی طاها داشت درباره‌ی این فیلم با موضوع سفر و داستان‌های سفرهای بی‌شمار اين شخصیت اصلی داستان صحبت می‌کرد. بی اختیار یاد يه آهنگی افتادم که الآن يه مقدارش رو شنيدين.

اين آهنگه اسمش «I Wanna Go Home»ئه و «مایکل بوبلی» يه خواننده‌ی کانادایی ساختتش.
داستان، داستان خودشه كه توی يه توری كه توی اروپا و جاهای مختلف دنيا برگزار می‌كنه دلش واسه‌ی خونه‌اش تنگ شده. این آهنگ واسه من يه جورايی حس نوشتالژیک داره. قشنگ یادمه اولین باری که رفته بودم تایلند، يه چند روز که گذشت يهو متوجه شدم كه تقريبا تو همه‌ی رستوران‌ها و بارهاای که موزیک زنده دارن، این آهنگ رو حتما اجرا می‌كنن. حالا اینكه چرا؟ نمی‌دونم.

ولی شايد بخاطر اينه كه يجوری به اون آدم‌هايی كه اونجا نشستن خونه‌شونو يادآوری بكنه. ولی اين آهنگه تو ذهن من موند و بعد از اون تو تمام سفرهای بلند مدتی كه ميرم، از روز سوم چهارم سفراين آهنگ می‌افته تو مغزم و میشه ورد زبون. همين‌جوری هی اين آهنگ رو می‌خونم، در صورتی كه شايد واقعا هم اینقدر دلم واسه خونه تنگ نشده باشه. نكته‌ی جالبتر اينه كه وقتی حالا تو خونه هستم، این آهنگ رو که می‌شنوم یاد سفر می‌افتم. حالا سوال اصلی من اينه كه به‌نظرتون برم دکتر یا به اونایی که قطع امید کردن اقتدا کنم؟

موسیقی

سالار: «حمید میرزاده» جزو معدود فعال‌های کاردرست و به‌نام محیط زیست ایرانه که الان زندان نیست. حمید سال‌هاست که دشت‌ها و کوه‌ها و بیابون‌های ایران و خیلی جاهای دیگه دنیا رو وجب به وجب گشته. درنتیجه وقتی ازش خواستیم که درباره يه فیلمی که روش خيلی تاثیر گذاشته حرف بزنه بلافاصله فیلم با موضوع سفرم «Into the Wild» رو گفت و ما هم دیدیم که خب کی بهتر از حمید که روح این فیلم رو با تمام وجودش درک كرده. داستان اين فيلم داستان یه پسر آمریکاییه که میره تو دل طبیعت، فارغ از اینکه طبیعت همیشه فقط روی مهربون نداره.

 

حمید میرزاده، فعال محیط زیست: فیلم با موضوع سفر Into the Wild

حميد: من بخاطر شغلم و علاقه‌م كه خب محيط زيست و حيات وحشه، قبل از اينكه حالا داستان و فيلم و در واقع اينجور محصولات فرهنگی من‌رو تشويق بكنه به سفر كردن يا ديدن جايی، بيشتر گزارش‌های قديميه كارشناس‌های سازمان محيط‌ زيست يا كارشناس‌های سازمان منابع طبيعی من‌رو تشويق می‌كرد كه برم مناطق مختلف ايران رو ببينم.

مثلا پارک ملی گلستان، پارک ملی توران، پارک ملی كوير، درياچه‌ی بختگان و خيلی مناطقی كه متاسفانه اين‌روزها هم الآن فقط يه خاطره ازشون مونده، من از اين طريق رفتم ديدم. اما اگه بخوام به صورت مشخصی يک فيلمی رو بگم كه خيلی روی من تاثير گذاشت درباره‌ی اينكه بخوام برم سفر و ديدگاه من رو نسبت به سفر به كلی عوض كرد، خصوصا سفر داخل طبيعت، فیلم با موضوع سفر into the wild بود كه كارگردانش «شان پِن» بود.

سال 2007 ساخته شد و در واقع داستان واقعيه زندگی «كريستوفر مكندلس» يه پسر جوون آمريكايی بودش كه دقيقا بعد از اينكه از دانشكده فارغ‌التحصيل شد همه چيش‌رو رها كرد، ماشينشو، پولاشو حتی آتيش زد، با همه قطع ارتباط كرد و راهی يک سفر هيچهايكی شد داخل ايالات متحده و ديگه از يک جايی به بعد هم ديگه كاملا وارد طبيعت شد، ديگه از دنيای مدرن و تمدن و همه‌چی بريد و رفت داخل طبيعت.

“ديالوگ فيلم Into the Wild”

البته من هنوز تصميم نگرفتم برم تو طبيعت زندگی بكنم. اما يک چيزهای جالبی داشت اين فیلم با موضوع سفر برای من، اين كه برخورد اين آدم با طبيعت و مقايسه ای كه توی ذهنش بين طبيعت داشت و دنيای متمدن، دنيای شهری، اين برای من هميشه جذاب بود. يه نكته‌ی خيلی خيلی مهم ديگه‌ای كه داشت اينكه بر‌خلاف تصور خيلي از ما‌ها كه توی شهرها زندگي می‌كنيم و كمترين ارتباط رو با طبيعت داريم و در نهايت هم اگر ارتباطی داشته باشيم در حد يک تفريح با طبيعت روبرو می‌شيم.

طبيعت اصلا چيز رمانتيكی نيست. بله، در يك موقعيت‌هايی بسيار جذاب و بسيار رمانتيك و قشنگه. اما يک روی خشنی داره طبيعت، يک روی غافل‌گير كننده‌ای داره طبيعت، يک بخش‌هاييش رو ميشه پيش‌بينی كرد، آره اين چيزا هست و خب اين توی اين فيلم خيلی خوب داره اين قسمت رو، اين داستان رو داره نمايش ميده كه حتی خب يه داستان واقعی هم هست از روي يادداشت‌های كريستوفر و حالا عكس‌هايی که ازش پیدا شده ساخته شده.

پیشنهاد می‌کنم ببینید این فیلم رو حتما، و اینکه شاید احتمالا نظرتون درباره‌ی سفر به طبیعت ممکنه دگرگون بشه، نمی‌گم عوض بشه، منصرف بشید یا نمی‌دونم تشویق بشید. یک روی دیگه‌ای از طبیعت رو این فیلم به شما نشون میده. خیلی‌ام اتفاقا فیلم پر‌طرفداری شد. من الآن داشتم چک می‌کردم رتبه‌ی Imdb اش 8.1 بود و حدود 56 میلیون دلار هم فروخت. و پیشنهاد می‌کنم ببینید. شاید شما هم با من هم‌عقیده شدید، نگاهتون به طبیعت تغییر کرد.

موسیقی

كيميا: فیلمی که حمید معرفی کرد به لحاظ اسم و تا حدودی محتوا شبیه فیلم «Wild» هستش. فیلمی که تو اپیزود سفرتراپی و سفر زنان بهش اشاره کرده بودم. همیشه هم می‌گفتم که یکی از تاثیرگذارترین فیلم‌های زندگیمه. تو اپیزود سفرتراپی که اپیزود 24 میشه، داستان این فیلم رو مفصل گفتم اما اگه هنوز اون اپیزود رو نشنیدین یه اشاره مختصری به موضوعش می‌کنم.

فیلم داستان واقعی دختریه که بحران‌های زیادی رو توی زندگی‌ش داره و برای فرار ازاین بحران‌ها، تنبیه خودش به نوعی، مسیری به طول 1100 مایل رو پیاده روی می‌کنه و با وجود همه‌ی اون سختی‌ها، این مسیر براش تبدیل به یک مراقبه میشه و وقتی به انتهای مسیر میرسه انگار دوباره متولد میشه.

راستش از اونجایی که قبلا در مورد این فیلم صحبت کرده بودم، تو این اپیزود دیگه قرار نبود جزو لیست پیشنهادی باشه، اما خود فیلم هر دفعه با یه قصه جدید خودش‌رو می‌اندازه وسط اپیزود ما. قصه این بارهم به نظرم خیلی جالبه.

«نازنین» رو چند سالیه از اینستاگرام می‌شناسم، دختر قوی‌ای که به نظرم هم قشنگ فکر میکنه و هم قشنگ می‌بینه و نتیجه‌اش میشه عکس‌ها و تجربیات جالبی که به اشتراک می‌ذاره،

نازنین معمولا تو پیجش کتاب معرفی میکنه. ازشم خواستم که برای اپیزود بعدی یه کتاب بهمون معرفی کنه، اما خودش گفت ترجیح میده که به‌جای کتاب یه فیلمی که خیلی تو زندگیش تاثیر گذاشته رو بگه. وقتی اسم فیلم wild رو گفت قشنگ چشام برق زد، با وجودیکه قبلا‌ام این فیلم رو گفته بودیم اما یه حسی بهم می‌گفت قصه نازنین و این فیلم از اون قصه‌های تاثیرگذاره:

موسیقی

 

نازنین‌سین، بلاگر: فیلم با موضوع سفر Wild

نازنین: اگه بعضی از اتفاقات چندین‌باره توی زندگی ما آدم‌ها رخ می‌دادن خوش‌بخت‌ترین بودیم. چون بالاخره یک‌بار تو یکی از این تکرارها درست اتفاق می‌افتادن. مثل تماشا‌ی یه فیلم یا خوندن یه کتاب که اگر در مکان درست و زمان درست تماشا بشه و یا خونده بشه می‌تونه یه نشونه باشه و‌ الا که فقط می‌تونه سرگرمی باشه. من اولین باری که فیلم «وحشی» رو دیدم برام تنها یه سرگرمی بود. از تماشا‌ش لذت بردم، داستانش به نظرم فوق‌العاده بود و بعد از اون هم به چند نفر پیشنهادش دادم‌ و تموم!

اما خب دومین مرتبه‌ای که این فیلم رو من تماشا کردم شرایط زندگی‌م کاملا متفاوت از مرتبه‌ی اول بود. همسر یکی از دوستام در اثر سرطان تو‌ی بازه‌ی زمانی خیلی خیلی کوتاه فوت شده بودن، خود من از نو درگیر داستان سرطان بودم، حالا میگم از نو بخاطر اینکه سال قبلش هم درگیر بودم اما از سرم باز شده بود این قضیه.

اما الآن دوباره جلوی چشمم بود. دکترا می‌گفتن اصلا فرصت دست‌دست‌کردن نیست. مستقیم باید بری اتاق عمل و تنها زمانی که اینا داشتن این بودش که یه بازه‌ی زمانی پنج شیش ساعته توی لیست اتاق عمل خالی کنن برای عمل‌کردن من. خب من با ریسک بالا رفتم اتاق عمل و خوش‌بختانه سالم بیون اومدم. منتظر جواب پاتولوژی بودم که خیلی اتفاقی دوباره این فیلم رو دیدم. اما این‌بار تماشاش توی مکان و زمان درست اتفاق افتاد.

تا قبل از اون برای من سفر این مفهوم رو داشت که، اوکی، این آخر هفته حالمون خوبه، پس بزنیم به جاده. اما درست از همون لحظه سفر برای من مثل یک درمان‌گر شد. درمان‌گری که نه‌تنها فکر اون زمان من رو می‌تونست درگیر خودش کنه، حالام رو حالا کنه! بلکه می‌تونست فارق از تمام اتفاقاتی که برای من تو‌ی راه بودن، فردام رو فردا کنه! یعنی اینکه این حس رو داشته باشم که فردا تو‌ی راهه و داره به من هر لحظه نزدیک‌تر میشه و من باید خودمو آماده کنم برای اینکه فردا رو داشته باشم. آینده رو داشته باشم.

این یه‌جور تزریق امید توی لحظه به من بود که اصلا مهم نیست چه اتفاقی قراره بیافته و هیچ فرقی نمی‌کنه که چی قراره تو بشنوی. فقط این مهمه که، تو به دور از هیاهو، درست مثل شخصیت اول داستان خودت رو احیا کنی…

“دیالوگ فیلم Wild”

…فقط این‌جا یه تفاوت کوچیکی بین من و «شریل» بودش. و اون این‌که، اون توی مسیر، در طول سفر به این باور رسید که باید با خودش رو ‌راست باشه و من می‌خواستم قبل از اینکه سفری رو برنامه‌ریزی کنم یا اینکه داشته باشم. با خودم رو‌ راست باشم. و بدونم که، اوکی، تو قراره با یک نازنین جدید روبرو بشی.

من حتی اون زمان به این فکر نکردم که من مسیری احتیاج دارم، یعنی دقیقا این رو می‌خواستم که مسیری نداشته باشم. مقصدی نداشته باشم و اون لحظه تنها به رفتن فکر‌کنم. کاری که کردم این بودش که دقیقا فیلم که تموم شد، چند لحظه فکر کردم و بعد دفتر برنامه‌ریزی‌ام که کنارم بود رو باز کردم، بالای یک برگه یک طرف نوشتم اگر سرطان داشته باشم. اون‌طرف‌تر نوشتم اگر سرطان نداشته باشم. وسطشون از بالا به پایین خط کشیدم و اون بالا زیر هر دو گزینه نوشتم، یه سفر کوتاه. بدون کلام، بدون نقشه، بدون مقصد، تا خود جدیدمو با خودم روبرو کنم.

موسیقی

كيميا: اگه دو تا فیلم قبلی یعنی wild و in to the wild رو دیدید و براتون جذاب بوده پیشنهاد می‌کنم فیلم با موضوع سفر«  A Walk In the Woods» رو هم ببینید. فیلم از روی یه کتابی به همین اسم ساخته شده که داستان واقعیه مردیه که تو دهه ششم زندگیش یکی دیگه از کتاب‌های پرفروشش رو منتشر کرده، یه زندگی خیلی خوبم تو انگلیس داره و به همراه همسرش خیلی خوشحال و خندان دارن زندگی می‌کنن.

اما یهو به سرش میزنه که برگرده آمریکا و بره سراغ دوست قدیمیش و با هم یکی از همین مسیرهایی که، مسیرهای معروف trekking هستش که توی فیلمwild در واقع شخصیت اصلی طی می‌کنه رو پیمایش کنن. پیمایش این مسیر پرخطر و دشواره و به بخاطر همینه که همسرش‌هم مخالفه، اما بالاخره یه جوری همسرش رو راضی می‌کنه و به همراه دوستش راهی میشن.

همون اول‌های مسیر و چند کیلومتر که راه میرن، تقریبا این دوتا آدم نسبتا پا به سن گذاشته که آمادگی جسمانی‌م ندارن کم میارن، در حالیکه حالا گروه‌های جوونی رو می‌بینی که با خوشحالی از کنارشون رد میشن و خب اول مسیره، هیچ‌کس‌م عین خیالش نیس که راه رفته. خلاصه که داستان، داستان مقاومت این دو نفره برای رسیدن به هدفی که دارن. به نظرم این فیلم برای اون کسایی که فکر میکنن این ماجراجویی‌ها دیگه از ما گذشته؛ بهونه خوبیه که برن سراغ رویاهای ته ذهنشون و دوباره در موردشون فکر کنن.

موسیقی

سالار: همونجوری که قبل‌تر‌هم حمید تو حرفاش اشاره کرد، طبیعت یه روی خشن و سخت‌گیر هم داره که اگه به قوانینش احترام نذاری ممکنه یهو باهاش رودررو بشی. منطورم از این داستان‌های روح جنگل و مادر طبیعت و اینا نیست‌ها! دارم در مورد این صحبت می‌کنم که باید با آگاهی بریم سراغ ماجراجویی.

فیلم بعدی رو «مهدی پارسا» می‌خواد برامون معرفی کنه. مهدی از لیدرهای معروفیه که سالها توی طبیعت و شهرهای جهان سفرکرده و هر ماجراجویی رو که دم دستش بوده انجام داده. حالا نه هر ماجراجویی رو اما خیلی‌هاش رو. اما اگه دقیق‌تر می‌خواید قصه‌ی سفرهاش رو بدونید باید به پادکست‌ش که اسمش «کوله‌پشتی» گوش بدید.

اما قبل از مهدی بذارید من خیلی کوتاه یه فیلمی رو تو این زمینه بهتون معرفی کنم. یه فیلم با موضوع سفر هست به اسم « Jungle » یا همون «جنگل» که «دانیل ردکلیف» نقش اصلیش رو بازی کرده و بر‌اساس یه داستان واقعی هم ساخته شده.

داستان این سفر توی بولیوی می‌گذره و یکی از دوستانم بهم توصیه کرد که حتما قبل از رفتن به بولیوی این فیلم رو ببینم. داستان در مورد یه پسر اسرائیلیه که به رسم همه‌ی جوون‌های هموطنش بعد از انجام پایان دوره‌ی سربازی راهی یه سفر طولانی مدت به آمریکای جنوبی شده. توی این سفر با یه گروه از سفربروهای دیگه هم آشنا میشه و با هم تصمیم می‌گیرن که برن واسه یه ماجراجویی خفن تو دل جنگل‌های آمازون بولیوی.

هم داستان این فیلم خیلی هیجان انگیزه و هم به نظر من بازی دنیل ردکلیف. من بعد از دیدنش ساعت‌ها و ساعت‌ها دوباره درباره بولیوی خوندم و با یه دید متفاوت پا به این کشور گذاشتم. توصیه میکنم قبل از تصمیم به انجام هر ماجراجویی تو دل طبیعت این فیلم رو یه‌بار ببینید و بعد در مورد شخصیت اصلی فیلم و اتفاقاتی که تو فیلم می افته سرچ کنید و بیشتر بخونید.
و اما، قصه‌ی مهدی پارسا:

مهدی پارسا، پادکست کوله‌پشتی: فیلم با موضوع سفر 127Hours 

مهدی: یادمه وقتی که از همدان مهاجرت کرده بودم تهران برای ادامه تحصیل، خب اون روزهای اول حال و روز خوبی نداشتم. من عاشق طبیعت بودم و حالا تو یه شهر بزرگِ شلوغِ آلوده، به دور از طبیعت مشغول روزمر‌گی و کار بودم. پاره‌وقت کار معلمی می‌کردم و کارمند بودم و همیشه به این فکر می‌کردم خب اون چیزی که من از زندگی می‌خواستم این نبود. من آدمی نیستم که منتظر باشم، سالی 5 روز، 10 روز بتونم مرخصی بگیرم آیا! و اینکه تو طبیعت باشم و یا سفر کنم.

خیلی اتفاقی چشمم یه روز به یه مجله افتاد که روی جلدش عکس یک شخصی رو چاپ کرده بودن. شخصی که یک دستش قطع شده بود و کنجکاو شدم مجله رو خریدم و با یکی از قهرمان‌های زندگیم آشنا شدم. شخصی به اسم «آرون رالستون»[Aron Ralston] ، یک مهندس مکانیک آمریکایی، که اون هم یک زندگی روزمره رو داشته ولی عاشق طبیعت بوده، عاشق هیجان وadventure  بوده و نهایتا تصمیم می‌گیره کارش رو رها بکنه و زندگیش به کوه‌نوردی، اسکی، دره‌نوردی و ماجراجویی در واقع ختم بشه.

شاید به اسم نشناسید ایشون رو ولی همه‌تون احتمالا یا بیشتر‌تون فیلم «127 ساعت» رو دیدین. فیلمی که از روی زندگی این آدم ساخته شد. خب من اون موقع انقدر علاقه‌مند شدم به زندگیش که کتابی رو که نوشته بود تهیه کردم و اون ماجرای، ماجراجویی‌ش و گیر‌افتادنش توی دره که مجبور شد بعد از پنج روز دست خودش رو قطع بکنه و زندگی دوباره به خودش ببخشه این زندگی… این ماجرا برای من یه ماجرای بزرگ و الهام‌بخش شد.

بعده‌ها فیلمش ساخته شد. من بارها و بارها فیلمش رو دیدم، کتابش رو خوندم و با لحظه لحظه‌ی این فیلم زندگی کردم. اما یه دیالوگ همیشه از این فیلم یاد من بود و اون این بود که: «هر چیزی باید به موقع خودش اتفاق بیافته» چون ایشون معتقد بود که حتی اگر توی اون پنج روز زودتر از این موعد دست خودش رو قطع می‌کرد از خون‌ریزی زنده نمی‌موند و باید حتما توی اون لحظه و تو اون روز اتفاق می‌افتاد.

دیالوگ فیلم “127 ساعت”

… بارها تلاش کردم توی سال‌های گذشته که شاید من هم کارم رو تغییر بدم، زندگیم رو تغییر بدم، اما نشد تا اینکه یک روزی موعدش رسید و این اتفاق افتاد. حالا سال‌ها گذشته و من زندگی‌ای در جریان و متفاوتی دارم، سال‌هاست که جهانگرد‍ام، سفر می‌کنم و همه‌ی زندگیم و درآمدم زندگیم از سفر کردنه. حالا بعد از این همه سال دیگه برام یه شعار نیست، حرفی که مدت‌هاست شعار روی دیوار اتاقم بود حالا باور زندگیمه و دارم زندگی می‌کنم این شعار رو و اون این بود که باید و باید دنبال رویاهات بری و فقط رویات نباشن: «باید رویاهات رو زندگی بکنی.»

موسیقی

سالار: اما ماجراجویی فقط به معنای رفتن تو دل طبیعت نیست. خیلی وقت‌ها داستان‌های ماجراجویی آدم‌ها ممکنه توی محیط واقعی اطراف ما شکل نگیره اما اون رویکرد قهرمان داستان به حل اون مشکلاتی که واسش پیش میاد یا نوع روابط انسانی این مسیر میتونه به ما توی زندگیمون کمک کنه.

من به واسطه علاقه اصلیم که تو زمینه فیلم و کتاب ژانر علمی-تخیلی و فانتزیه می‌تونم ده‌ها فیلم اسم ببرم که در مورد سفر هستند. از سفر تو زمان بگیر تا سفر به سیارات دیگه. اما در کنار داستان‌های علمی-تخیلی، داستان‌های فانتزی هم کم در مورد سفر صحبت نمی کنن. مثلا یکی از معروف‌ترین و خفن‌ترین مجموعه‌های فانتزی دنیا، یعنی «ارباب حلقه‌ها» تماما در مورد سفره. سفری که یه گروه شروع می‌کنن تا بتونن شر رو نابود بکنن.

داستان رفاقت‌ها، خیانت‌ها و اون اتفاقاتی که «فرودو» و «سم»، شخصیت‌های اصلی داستان، تو سفرشون به «موردور» پشت‌ سر می‌ذارن می‌تونه الهام بخش خیلی از ما‌ها باشه. اینم جالبه بدونید که این فیلم‌ها از لحاظ اقتصادِ گردشگری هم کم تاثیر‌گذار نیستن. شاید شنیده باشید که این روزها یکی از اصلی‌ترین جاذبه‌های «نیوزلند» واسه توریست‌ها لوکیشن‌های ارباب حلقه‌هاست. یا مثلن حجم توریست ورودی به شهرهایی مثل «دوبروونیکِ کرواسی» یا «مالتا» به خاطر اینکه لوکیشن‌های سریال گیم آو ترونز [Game of Thrones] بودن چندبرابر شده.

اینا رو گفتم که یکم زمینه سازی کنم واسه فیلم بعدی. دوتا فیلمی که قراره ازشون بشنویم درباره یه ایده خیلی جذاب و در نگاه من جادوییه. من داستان رو لو نمیدم تا بریم از زبون «بردیا برجسته‌نژاد» ماجرا رو بشنویم. بردیا پادکست بسیار دوست داشتنی «آلبوم» رو داره و در کنار اینکه احاطه‌ی خیلی خوبی به دنیای موسیقی داره، به دنیای فیلم هم بسیار نزدیکه و نقدهای خوبی درباره فیلم‌هایی که می‌بینه می‌نویسه.

 

بردیا برجسته‌نژاد، پادکست آلبوم:  Life In a Day و One Day On Earth

بردیا: من قبل از اینکه اصل موضوع رو بگم، یه توضیح در مورد یه چیزی بدم. احتمالا بدونین تایم کپسول [Time Capsule] چیه. تایم کپسول یه کپسوله، یه مخزنه که یه‌چیزایی از امروز رو میذارن توش، درش رو می‌بندنو یه جا قایمش میکنن. مثلا میذارنش زیرِ زمین. هدفش چیه؟ هدفش اینه که توی یه آینده‌ی دور، خیلی دور، مردم آینده بیان در کپسوله رو باز کنن، بفهمن ما امروز که مثلا چند هزار‌سال قبل از اونا زندگی داشتیم می‌کردیم چطوری اینکار رو می‌کردیم.

ایده خیلی ایده‌ی قشنگیه، البته بیشتر قشنگی‌ش واسه آینده‌س نه واسه ما. مثال بخوام بزنم مثلا، یه کپسول ساختن تو «نیو‍یورک» سالِ 1939 که حدود 360 کیلو‌گرم وزنشه، گذاشتنش تو عمق 15 متری، بعد یه‌طوری ساختنش که 5000 سال بعدش یعنی سالِ 6939 باز بشه. حالا چی گذاشتن توش؟

مثلا عروسک، قرقره‌ی نخ، یه کتاب در مورد اینکه کپسول ماجراش چیه و کی‌ها ساختنش. دونه‌های مواد غذایی، میکروسکوپ، یه فیلم یه ربعه از اتفاق‌ها و اخبار روز، چندتا واژه‌نامه، اصطلاح‌نامه، یه سری کتاب، یه تایم کپسول دیگه هم هست، اسمش رو گذاشتن غار تمدن، این قراره سال 8113 باز بشه. سایت یاهو هم تایم کپسول داره. طولانی‌ترین مدتی هم که فکر کنم واسه یه تایم کپسوله به اسم ” KEO ” که هنوز پروژه‌اش اجرایی نشده، قرار بود سال 2019 بفرستنش فضا ولی خب هنوز نکردن اینکار رو. بعد برنامه‌ریزیشم کردن که سال 52000، یعنی 50000 سال دیگه برگرده بیاد تو جو زمین.
تایم کپسول‌ها ایده‌شون کلا خفنه اما خب یه باگی هم دارن دیگه! یعنی مثلا ما همینطور که الآن خط 2000 سال پیش رو نمی‌تونیم بخونیم، ممکنه مثلا 50هزار سال دیگه‌ام مثلا خط ما رو نتونن بخونن. یا اگه مثلا یه فایل میذاریم اونجا، توی یه فلش مموری یا حالا هر چیزی، ممکنه مثلا… 2000 سال دیگه اصن اون فرمت رو کسی ندونه اصن چیکارش باید بکنن.

اینجاست که چندتا پروژه‌ی خفنو دوست‌داشتنیو بدون این قرطی بازی‌ها که، آقا قایم کنیم 1000 سال دیگه پیدا بکنن و این‌چیزها ساختن که اصن این‌همه حرف زدم که در‌مورد اون صحبت بکنم.

اسم این پروژه که می‌خوام بهتون بگم «life in a day»، «زندگی در یک روز»ئه، «ریدلی اسکات» معروف تهیه‌کننده‌شه، یکی از تهیه‌کننده‌ها‌شه. «کوین مک‌دانلد» کارگردانشه که فیلم زیاد داره، معروف‌ترینش «The Last King of Scotland» ئه، حالا این چیه ماجراش؟

توی تاریخ 24جولای2010، توی 192تا کشور دنیا، هشتاد‌هزارتا ویدیو گرفتن، با مجموعِ مدت‌زمانِ 4500ساعت. عددهارو دقت بکنین! یه‌بار دیگه بگم:
192تا کشور – 80000تا ویدیو – 4500ساعت؛ همه‌رم تو یه روز گرفتن: 24جولای2010.

اینارو نشستن ادیت کردن، از توش یه فیلم با موضوع سفر مستند یک‌ساعت و نیمه درآوردن که وقتی این فیلم رو می‌بینیم، انگار خیلی فشرده داریم با مردم 192تا کشور، یعنی تقریبا کل جهان، آشنا می‌شیم.
جدا از تصویر، آدم‌ها از زندگیشون هم می‌گن. از ترس‌هاشون، از امید‌هاشون. ویدیو‌ها رو هم خود مردم گرفتن و واسه اینا فرستادن…

“دیالوگ فیلم Life In A Day”

… از این مستند‌ها زیاده کلا، یعنی، که میان کشور‌های دنیا مردمشون رو نشون می‌دن و حرف می‌زنن و این چیزها. اما یه‌چیزی که اینجا هست که کلا حس دیدن فیلم رو متفاوت می‌کنه، همین که شما می‌دونین که همه‌ی این آدم‌ها توی یه روز این ویدیو‌ها رو گرفتن، یعنی اینکه اینکه، می‌دونین مثلا الآن وقتی یکی تو “بلژیک” داره از ترسش حرف می‌زنه، دقیقا همون روز یکی تو “سنگاپور” داره از امید میگه، یه حس خاصی به آدم می‌ده که واسه من اینطوری بودا… که کار نداشت که من دارم این فیلم با موضوع سفر رو چند سال بعد از ساخته‌شدنش می‌بینم.

هم‌زمانی این آدم‌ها با هم این حس رو می‌ده که منی‌ که تو این لحظه دارم این فیلم رو می‌بینم، من چه امیدی دارم؟ من از چی می‌ترسم؟ زندگی من چطوریه؟ اگه من می‌خواستم واسه اینا فیلم بفرستم چی می‌فرستادم؟ چی می‌گفتم؟

جدا از این‌که شما با دیدن این فیلم با مردم ده‌ها کشور آشنا می‌شین، ممکنه حتی با خودتون هم بیشتر آشنا بشین. یعنی با حرف‌هایی که این آدم‌ها بر‌اساس جغرافیایی که دارن توش زندگی می‌کنن، می‌زنن، شما یه ابعاد جدیدی از انسانیت رو می‌تونین توش پیدا بکنین. حالا همه‌ی این حرف‌ها چه ارتباطی با اون time capsule ای که اول گفتم داره؟

نیّت ساخت این فیلم همینه! نشون دادن زندگی مردم توی یه روز از ماه جولای سال 2010. که هرکس این رو تو آینده ببینه. چه آینده‌اش من‌و شما باشیم که الآن حدود ده سال از این فیلم گذشته، چه آینده‌اش هزار سال دیگه باشه. که مردم ببینن که تو‌ی اون روز خاص، یعنی توی اون برهه‌ی زمانی خاص، چه نگاه و تفکری مردم کشورهای مختلف داشتن. این کلا یه time capsule خوشگله که یه روزِ جهان رو تو خودش نگه‌داشته.

اینم بگم حرفم‌ رو تموم بکنم. اینکه این تنها پروژه نیست که اینطوریه، یه چیز دیگه‌ام هست به اسم “One Day On Earth”، «یه روز روی زمین»، هدف اینم دقیقا همونه. اینم همونجوری یه time capsule واره! که اینا اومدن چیکار کردن؟ اومدن تو سه روزیعنی 10/10/2010، 11/11/2011، 12/12/2012 از زندگی روزمره‌ی مردم توی… این‌هام 192تا کشور فیلم گرفتن. بعد اولین تاریخ رو، یعنی 10/10/2010 رو کردن یه فیلم با موضوع سفر مستند، که خب نتیجه‌ش به قشنگیه اون فیلم Life In A Day در نیومده، اما نکته‌ی جالب این‌یکی پروژه اینه که اینا یه وب‌سایت دارن و توی وب‌سایت‌شون شما می‌تونین کل این فیلم‌هارو بدون ادیت ببینین.

از روی نقشه‌ی جهان. یعنی زوم می‌کنین مثلا شهر یا کشور ‌رو انتخاب می‌کنین. بعد کلیک می‌کنین ویدیوش رو می‌بینین. اگر‍ هم این سوال تو ذهن‌تونه که ایران هم توش هست، آره! تو هر دوتا پروژه ایران هم هست.

موسیقی

كيميا: ما برخلاف تصور، در زمینه سفر و گردشگری، فیلم ایرانی هم کم نداریم. جالبه که حتی دو تا فیلم با موضوع سفر کلاسیک خیلی خوب، تو اشل جهانی داریم که به احتمال خیلی زیاد اسم‌شون رو شنیده باشین، اما شاید به خاطر اینکه حس کردید فیلم قدیمیه حوصله نکردید فیلم رو ببینید،

اولین فیلمی که دیدنش از اوجب واجباته، فیلم «باد صبا»اس که «الکس» که کارگردانی تئاتر خونده بهمون معرفی میکنه.

سالار: من یه نکته جالب بگم که الکس خیلی حرفه ای فیلم می‌بینه. نه تنها فیلم‌های روز سینما رو بلکه اون فیلم‌های قدیمی تر‌هم خیلی با دقت و حرفه‌ای پیگیری می‌کنه. برای مثال می‌تونم بگم که اگر بزرگترین نه، یکی از بزرگترین مجموعه‌های فیلم صامت ایران رو داره. من وقتی ازش خواستم که یه فیلم بهمون معرفی کنه تاکید کردم که توروخدا یه فیلم عامه پسند‌تر معرفی کن و نرو سراغ فیلم‌های صامت. اما وقتی گفت می‌خواد درباره بادصبا حرف بزنه دست و پای خودم‌ هم شل شد. اینه که آخر هم حرف حرف خودش شد.

 

الکساندر اوانسیان، منتقد سینما: باد صبا

الکس: «باد صبا» یا «باد عشّاق» [The Lovers’ Wind] [Le Vent des amoureux].
کارگردان «آلبرت لاموریس» فیلم‌ساز و مستند‌ساز معروف فرانسوی.
سال ساخت 1346.
و سال پخش در ایران 1357.
بین دهه‌های 40 و 50 خورشیدی کارگردان‌های زیادی به ایران اومدن که خواستن درباره‌ی طبیعت بکر ایران یا درباره‌ی ایران مدرن شده فیلم بسازن. که خب بخاطر اینکه فیلم‌هاشون تقریبا فیلم‌های تمام سفارشی بود، فیلم‌های خوبی از آب در‌نیومد.

اما این وسط فیلم آلبرت لاموریس، فیلم باد صبا، به دلیل اینکه تقریبا دور از قضیه‌ی سفارشی بودن بود، و خود لاموریس آشنایی کامل با ایران داشت، فیلم بسیار خوبی از آب در‌اومد. فیلمی که پس از پنجاه سال هنوز قابل دیدنه، هنوز قابل اکرانه، هنوز قابل نقده، قابل بررسی هم هست.

و قابل معرفی کردن به دوستانی که طبیعت ایران رو دوست دارن و در پی این هستن که صحنه‌های بکر و دیدنی از طبیعت ایران ببینن که متاسفانه شاید در دهه‌ی نود دیگه قابل دیدن نباشه. یکی از مولفه‌های اصلی این فیلم استفاده از هلیکوپتر برای فیلم‌برداری سکانس‌های فیلمه. تقریبا نود درصد از سکانس‌های فیلم با هلیکوپتر فیلم‌برداری شده و لاموریس مخاطب رو با لانگ شات‌های [Longshot] بسیار زیبا از طبیعت ایران روبه‌رو می‌کنه.

طبیعتی که از خلیج فارس شروع می‌شه، به سمت ارگ بم کرمان می‌ره، به سمت شهر قدیمی شوش، بعد به سمت پالایشگاه آبادان، از اون طرف به سمت تخت‌جمشید و ابنیه‌ی تاریخی اصفهان و بعد از اون به سمت کوچ ایل بختیاری، بعد شهر قم، بعد شهر مشهد، دماوند، تهران و بعد از اون به سمت دریای خزر و ترکمن‌صحرا. یکی از ویژگی‌های بارز این فیلم اینه که لاموریس باد رو راوی داستان قرار می‌ده، یعنی ما با باد به سراسر ایران سفر می‌کنیم و این باد که اسمش باد صبا هست،

در راه به باد‌های دیگه‌ای بر می‌خوره که اون‌ها، حکایت‌های دیگه‌ای از نقاط مختلف ایران رو برای ما بازگو می‌کنن. و اسم این باد‌ها، باد دیو هست، باد شرطه هست، باد سرخ هست، باد سمور هست، باد سامی هست. این‌ها باد‌هایی هستن که در اقصا نقاط ایران در جریانن، باد بازار هست که مخصوص شهر تهرانه که وقتی که باد صبا به تهران می‌رسه باد بازار باهاش صحبت می‌کنه. این باد‌ها در اقصا نقاط ایران در جریان هستن و راهنما و راه‌گشای باد صبا هستن برای اینکه بتونه ایران رو بچرخه و ببینه…

“دیالوگ فیلم باد صبا”

یکی از کارهای جالبی که به غنی‌تر شدن بافت تصویری فیلم لاموریس کمک می‌کنه، بی‌شک فیلم‌برداری بسیار‌تمیز و بسیار‌درست «ریموند گوتزه» اس، که با میزان سن‌هایی که در فیلم آقای «لاموریس» به فیلم‌بردار خودش می‌ده ما تصاویر بسیار زیبایی رو داریم. برای مثال بعضی موقع‌ها این دوربین به بعضی از سوژه‌ها بسیار نزدیک می‌شه که حس بسیار زیبایی رو به مخاطب منتقل می‌کنه. ب

رای نمونه دوربین به گنبد مسجد چاهارباغ اصفهان اونقدر نزدیک می‌شه که ما تمام اون رنگ‌ها و تمام اون نقش‌های روی گنبد رو به راحتی و به وضوح داریم می‌بینیم و حسی از این داریم که انگار یک پرنده داره دور این گنبد چرخ می‌زنه و بلافاصله کات می‌شه به لوله‌های نفت سیاه‌رنگی که داره از دل یک بیابان لم یزرع رد می‌شه و به ما حس یک مار بزرگ عظیم سیاه‌رنگ رو می‌ده که حامل یک چیزی هست و بلافاصله بعد از اون کات می‌شه به زمین‌ها و شالیزار‌های شمال. شالیزارهایی که حالت آب‌تخت دارن و آبی آسمون توشون منعکس شده و در اینجا اگر اشتباه نکنم همراه شده با صدای خانوم “پری زنگنه”…

“موسیقی فیلم باد صبا”

امّا یکی از نکات منفی فیلم که تقریبا سکانس‌هایی هست که به گُمان من بیرون از فیلم می‌ایسته، این سکانس‌ها هست که دوربین بلافاصله بعد‌از اینکه ما رو تقریبا یک چهل‌و پنج دقیقه داره توی طبیعت ایران می‌گردونه و ما از بالا شاهد گونه‌های گیاهی، گونه‌های جانوری، ساختمان‌های نیمه‌ویران، شهرهای تقریبا از دست رفته و تمام ویران شده‌ی تاریخی، تخت‌جمشید نیمه‌ویران. و شهرهایی مثل قم و مشهد که حالا از بالا داره نشون داده می‌شه که شهرهایی هستن که تازه‌سازن، پا‌برجان و دارای رنگ و لعابی هستن.

بلافاصله بعد از این‌ها یهو وارد کاخ گلستان می‌‍شیم! و وارد تالار آیینه و وارد اون تالاری که پر از آیینه‌کاری هست می‌شیم که این یه مقدار اون حس یک‌دست فیلم رو مخدوش می‌کنه و یه‌مرتبه از اون فضای شاعرانه‌ای که دوربین داره از بالا تمام مناظر رو می‌گیره به نظرم خارج می‌شه و یه مقدار زمخت و یه مقدار زبر بیرون کار می‌ایسته و حس ما رو نسبت به تصاویری که داشتیم تا حالا می‌دیدیم خراب می‌کنه.

البته «لاموریس» در پلان‌های بعدی سعی می‌کنه که این نقیصه رو جبران کنه به نوعی. یعنی ما در یک لانگ‌شات خیلی بزرگ، یک قله‌ی بسیار سر‌به فلک کشیده‌ی سپید رنگ رو داریم که پر از برفه، در یک بک‌گراوند آبی، یک آسمان زلال آبی رنگ… که خب دماوند هست. و همین‌جور دوربین که داره به قله نزدیک می‌شه، ما بازی ابر و آفتاب رو هم داریم می‌بینیم و شکوه دماوند رو به زیبایی هرچه تمام‌تر به تصویر می‌کشه.

به گمان من یکی دیگه از نکته‌های منفی فیلم نمایش تهرانه. تهران در چند پلان کوتاه نمایش داده می‌شه، پلان‌هایی که توش انباشتی از مدرنیته رو داریم می‌بینیم که با بافت کلی اثرهیچ‌گونه هماهنگی‌ای نداره. اینکه حالا تهران مدرنه یا مدرن نیست، اصلا مساله‌ی اصلی من نیست.

مسئله اینه که آن‌چیزی که از تهران نمایش داده می‌شه باز‌هم به مانند اون ورود به کاخ یه‌مقدار از فیلم بیرون وایمیسه و با بافت شاعرانه‌ی فیلم هم‌سو نیست. اما یکی از نکات مثبتی که در آخر می‌خوام اشاره کنم صدای آقای «منوچر انور» هست که نریتور فیلمه و به گمان من یکی از امتیاز‌های بارز فیلم، همین صدای آقای منوچهر انور هست که در حقیقت راوی فیلمه و نقش باد صبا رو در فیلم ایفا می‌کنه…

“دیالوگ فیلم باد صبا”

… و نکته‌ای که در آخِر باید بهش اشاره کنم، مرگِ تلخِ کارگردان فیلم هست. آقای لاموریس وقتی که فیلم رو تحویل مقامات ایران می‌ده و مقامات ایران وقتی راش‌ها! رو می‌بینن از لاموریس خواهش می‌کنن که برگرده و بخش صنعتی شده‌ی ایران رو به آخر فیلم اضافه کنه.

و لاموریس برمی‌گرده و وقتی که با هلیکوپتر اطراف سد کرج مشغول فیلم‌برداری از سد بوده متاسفانه هلیکوپتر به یکی از کابل‌هایی که بالای سد بوده برخورد می‌کنه و بلافاصله سقوط می‌کنه. و توی اون سقوط لاموریس متاسفانه کشته می‌شه، خلبان هم کشته می‌شه، اما «پاسکال» پسرش زنده می‌مونه و با فیلمی که از توی دوربین در میارن و اون رو ظاهر می‌کنن فیلم رو در حقیقت تموم می‌کنن ولی این راش‌ها هیچوقت تدوین نشد، اصلاح رنگ و نور نشد و همون‌گونه که فیلم‌برداری شده در انتهای فیلم قرار دادن که یک یادی هم از لاموریس کرده باشن که سر این فیلم جان‌ش رو از دست داد.

موسیقی

كيميا: فیلم کلاسیک دیگه‌ای که شاید چون سیاه‌ و‌ سفیده و حس می‎‌کنید قدیمیه اولش تنبلی کنید برای دیدنش فیلم علفه. این فیلم رو اولین بار«علی چراغی» که استاد درس اقوام و عشایر من تو دوره‌های تورلیدری بود وقتی به ایل بختیاری رسیدیم، بخشیش رو تو کلاس پخش کرد و همکی مات و مبهوت تصاویر و جریانی که تو فیلم اتفاق می‌افتاد شدیم. از علی چراغی خواهش کردم که خودش توضیحات مفصل تری در مورد این فیلم بهمون بده.

 

علی چراغی، پژوهشگر اقوام و عشایر ایران: علف

علی: «علف» ساخت سال 1925 میلادی و محصول استودیوی شناخته‌شده‌ی «پارامونت پیکچرز» [Paramount Pictures] امریکاست. این فیلم در زمره‌ی فیلم‌های صامت محسوب می‌شه و از نخستین تلاش‌هاییه که در اون، صنعت و هنر سینما در زمینه‌ی مردم‌شناسی یا بهتره بگم مردم‌نگاری مورد استفاده قرار می‌گیره.

این فیلم سعی می‌کنه تا کوچ طایفه «بامدی» یا همون «بابا ‌احمدی» از طوایف ایل بختیاری رو به تصویر بکشه.

همون‌طور که شما بهتر از من می‌دونید، کوچ به مفهوم جابه‌جایی فصلی یا دوره‌ای خانواده‌های ایلیاتی ما‌بین قلمروهای ییلاقی و قشلاقیه و هدف از اون تامین علوفه‌ی لازم جهت گله‌هاست. قشلاق ایل بختیاری شمال خوزستان و بخشی از ییلاق یا تابستان‌گاه این ایل چهارمحال و بختیاریه.

طایفه‌ی بامدی کوچ خودش رو از شمال خوزستان شروع می‌کنه و با گذر از مسیری بسیار قدیمی از «زردکوه» بختیاری عبور می‌کنه و وارد چهارمحال و بختیاری می‌شه. بختیاری‌ها این مسیر رو با نام «تاراز» می‌شناسن. تاراز یکی از مهم‌ترین ایل‌راه‌های ایل بختیاریه که قشلاق و زمستان‌گاه این ایل در شمال خوزستان رو به ییلاق یا تابستان‌گاه این ایل در چهارمحال و بختیاری متصل می‌کنه.

«مریان سی. کوپر»، «ارنست شوداسک» و خانوم «مارگارت هریسون»، در سال 1924 به ایران میان و این کوچ رو با ایل بختیاری، با طایفه‌ی بامدی انجام می‌دن. «حیدر‌خان» کلانتر این ایل و فرزند 9 ساله‌اش، «لطف‌علی» توی این فیلم نقش بسیار پر‌رنگی دارن. آشنایی این سه نفر، یعنی مریان سی. کوپر، ارنست شوداسک و خانوم مارگارت هریسون که مهم‌ترین عوامل تهیه این فیلم با موضوع سفر بودن برمی‌گرده به جنگ جهانی اول، ما‌بین سال‌های 1914 تا 1918.

کوپر به عنوان خلبان جنگی در فرانسه حضور داشته تو اون سال‌ها که البته مدتی هم به دست آلمانی‌ها اسیر می‌شه. شوداسک هم ظاهرا به عنوان فیلم‌بردار جنگی تو این… تو جنگ جهانی اول حضور داشته. در ابتدای فیلم وقتی که کوپر می‌خواد خودش رو معرفی کنه از خودش به عنوان کسی که ایده‌ی ضبط کوچ رو مطرح کرده نام می‌بره و از ارنست شوداسک به عنوان فیلم‌بردار این تجربه‌ی حماسی و از خانوم هریسون به عنوان نویسنده و مسافر نام می‌بره.

این فیلم صحنه‌های بسیار بدیع و زیبایی داره. از کوچ طایفه‌ی بامدی و عبورشون از مسیر‌های مختلف در ایل‌راه تاراز. عبور بختیاری‌ها از کارون خروشان، کارونی که هیچ‌گونه پل یا قایقی نداره و روش‌هایی رو که برای عبور از این رودخانه استفاده می‌کنن بسیار بسیار جذابه. کسایی که به بحث مردم‌نگاری و مردم‌شناسی علاقه دارن مطمعنا با دیدن این فیلم می‌تونن پاسخ تمام سوال‌های خودشون رو بگیرن.

به نظر من، کوپر و تیم‌اش بسیار مو‌شکافانه به کوچ نگاه می‌کنن. بسیاری از سوال‌هایی که در ذهن ما مطرح می‌شه، در ذهن اون‌ها هم شکل می‌گیره و اونا سعی می‌کنن با ابزاری که در‌اختیار دارن که یک فیلم صامته به تمام این سوالات پاسخ بدن. و پاسخ‌های بسیار جالبی هم می‌دن. عبور از کارون، عبور از زرد‌کوه بختیاری، صحنه‌های منحصر‌به‌فرد رو تو این فیلم ایجاد کرده و نشون می‌ده.

حضور مردان و زنان و سخت‌کوشی‌شون و تلاش بسیار بسیار عظیمی که برای زندگی انجام می‌دن واقعن دیدنیه. زنانی که بچه‌هاشون رو با گهواره به دوش بستن، زنان و مردانی که حیوانات کوچیک‌تر مثه گوساله رو به دوش کشیدن و از کوهستان‌های بسیار سخت «زاگرس» عبور می‌کنن. و البته کوهستان‌های برف‌گیر. مردانی که با پای برهنه به قول کوه‌نورد‌های امروزی برف‌کوبی می‌کنن و مسیر رو برای عبور سایر افراد ایل و رمه‌ها باز می‌کنن واقعا صحنه‌های بی‌نظیریه. کسایی که علاقه‌مندن به بحث مردم‌نگاری بهشون پیشنهاد می‌کنم بعد از دیدن این فیلم حتما فیلم «تاراز» ساخته‌ی استاد عزیز «فرهاد ورهرام» رو هم ببینن.

فرهاد ورهرام در سال‌های 66 و 67 اگر اشتباه نکنم، همین مسیر رو با طایفه‌ی بامدی کوچ می‌کنه و در حقیقت می‌تونیم بگیم که فیلم تاراز به نوعی تکمیل فیلم کوپره. فیلمی که در حدودا نود‌ و اندی سال، حدود 1304 در ایران ساخته شده، بعد از حدودا 60 سال، 60و خورده‌ای سال مجددا فرهاد ورهرام اون مسیر رو کوچ می‌کنه و دوباره شرایط رو به ما نشون می‌ده و با دیدن هر دوی این فیلم‌ها ما می‌تونیم حتی به نوعی تغییراتی رو که در این سبک از زندگی در ایران ما‌بین این سال‌ها به وجود اومده رو ببینیم و بهشون آگاه باشیم.

موسیقی

كيميا: خــــب، دیگه وقتشه فیلم ایرانی محبوبم رو بهتون معرفی کنم. یادمه تو همون دوران کلاس‌های تورلیدری بود که ده دوازده نفری جمع شدیم با چند تا از استادهامون رفتیم سینما، واقعیت اینه که خیلی هدف‌مند فیلم رو انتخاب نکردیم و تنها فیلمی بودش که سالن جا داشتش و خود سالن هم تقریبا خالی بودش. همه نشونه‌ها حاکی از این بود که قراره یه فیلم ایرانی نه چندان خوب رو ببینیم. اما فیلم انقدر خوش ساخت و روون و با تیکه‌های طنز درست و به‌جاست که همه کیف کردیم.

فیلم با موضوع سفر « خسته‌نباشید» یه فیلم حدودا نود دقیقه ایه که داستان یه زوج تقریبا غیر ایرانیه که برای فراموش کردن مرگ پسرشون تو تابستون میان ایران و تو اون گرما می‌خوان هرجور شده «کلوت‌های کرمان» رو ببینن…

“دیالوگ فیلم خسته نباشید”

…این زوج توی این مسیر همراه می‌شن با چند تا جوون کرمونی که می‌خوان بهشون کمک کنن، نکته‌ی جالب این فیلم اینه که در طول فیلم تک‌تک شخصیت‌های اصلی انگار دارن یه سفر درونی‌هم تجربه می‌کنن و انتها‌ی فیلم با یه بخش جدیدی از شخصیت اون افراد مواجه می‌شیم.

بعید می‌دونم که کسی این فیلم رو ببینه و تو اولین فرصت راهی کلوت‌های کرمان نشه، من که بعد از دیدن این فیلم تقریبا هر سال هرجور شده خودمو به این کلوت‌ها می‌رسونم و البته یه اپیزود جولون هم مفصل در مورد کرمان و کلوت‌ها صحبت کردیم.

راستی خواستید فیلم رو ببینین یادتون باشه شخصیت مرتضی به شدت شبیه سالاره، هم قیافش هم کاراش.

دیگه نگفتم خل‌‌و‌چل بازی‌هاش و…

“دیالوگ فیلم خسته نباشید”

…«سلمان خورشیدی» یکی دیگه از پادکسترهاییه که ازش خواستیم برای مخاطب‌هامون فیلم معرفی کنه، سلمان پادکست «رادیو سانسور» داره که تو هر اپیزود در مورد حواشی یکی از فیلم‌های تاثیرگذار سینمای ایران صحبت میکنه.

 

سلمان خورشیدی، پادکست رادیو سانسور: فیلم با موضوع سفر یه بوس کوچولو

سلمان: قبل از اینکه فیلمه رو بخوام بگم بهتره که بگم تو ذهن خودم عملا سفر چجوریه. فکر می‌کنم یه سفر جغرافیایی داریم که سفر بیرونه و از اون مهم‌تر یه سفری هست به نام سفر‌درون. که خب کشف و شهودی که ما می‌کنیم توی روح خودمون و در خودمون کنکاش می‌کنیم که فکر می‌کنم این دومی از اولی مهم‌تره.

به همین دلیل گفتم که فیلمی که پیشنهاد میدم شاید بد نباشه که هردوش رو کنار هم‌دیگه داشته باشه، یعنی هم سفر بیرونی هم سفر درونی. فیلمی هستش از آقای «بهمن فرمان‌آرا» به نام «یه بوس کوچولو». من این فیلم رو دوبار رو پرده دیدم و حوالی سال 84 بود فکر کنم که فیلم اکران شد. خیلی تاثیر مهمی تو زندگی من داشت، یعنی پیام‌های زیادی رو من از این فیلم گرفتم. من اون زمان درگیر یه تصمیم مهم بودم.

من دانشگاه مهندسی مکانیک می‌خوندم و همیشه فک می‌کردم یه‌جای کار غلطه، من سر جای درستی ننشستم و… ولی خب جسارت تغییر مسیر رو نداشتم. یه بوس کوچولو رو که دیدم نمی‌تونم بگم که این تنها دلیلی بودش که جسارت رو به من داد اما پیام‌های خیلی زیادی واسه من داشت.

عنی یه‌جورایی حس می‌کردی… بار دوم که فیلم رو دیدم اصن حس می‌کردم که یه چیزایی رو داره اصن واسه من می‌گه. یه جمله‌ی خیلی زیبایی آقای «جمشید مشایخی» داره… اگه درست یادم باشه میگه: «جای مردن آدم، باید برازنده‌اش باشه».

“دیالوگ فیلم یه بوس کوچولو”

و این تغییری که تو زندگی ایجاد میشه و نویسنده‌ای که خودش داره داستان زندگی‌ش رو می‌نویسه و خیلی چیزاش خب مشابه من بود. من اون موقع داشتم تصمیم می‌گرفتم که از فضای مهندسی خودم‌رو بیارم سمت هنر و خب این جسارت رو نداشتم.

به مرور این جسارت در من پیدا شد و من بعد از اینکه دانشگام رو تموم کردم عملا حتی یک روز هم تو رشته‌ی مهدنی کار نکردم و وصل شدم به فضای هنر و فیلم‌سازی… در نتیجه فیلم واسه من خیلی کار کرد به اصطلاح. و بعد هم دیدم حس می‌کنم که لایه‌های پنهان زیادی داره و واسه آدم‌هایی که جسارت تغییر رو می‌خوان، آدم‌هایی که فکر می‌کنن اونجایی که هستن درست نیست، می‌خوان کشف و شهود بکنن. نه به صورت دقیق، اما با نماد‌های بسیار دقیق و زیبا بهمن فرمان‌آرا این تغییر رو داره نشون می‌ده…

“دیالوگ فیلم یه بوس کوچولو”

کیمیا: از زمانی که داستان کرونا و قرنطینه تو خونه جدی شد، یکی از گزینه‌های اصلی همه‌مون برای گذروندن وقت دیدن فیلمه. پیدا کردن فیلم جذاب تو هر حوزه‌ای هم کار چندان سختی نیستش، اما تمام تلاش ما تو این اپیزود این بودش که با شنیدن روایت‌های مختلف یادمون باشه که هدف از دیدن خیلی از فیلم‌ها چیزی بیشتر از اونیه که خود فیلم مستقیم به ما میگه، دیدن یه فیلم می‌تونه نگاه ما رو نسبت به خیلی چیزها عوض کنه، به شرطی که خودمون بخوایم و ذهنمون‌ام برای تغییر باز نگه‌داریم.

سالار: اینم بگم که ما لیست همه‌ی فیلم‌هایی که توی این قسمت پادکست بهشون اشاره کردیم و معرفی‌شون کردیم‌ رو توی توضیحات پادکست می‌ذاریم تا راحت بتونید سرچشون کنید و ببینیدشون. این توضیحات توی تمام اپلیکیشن‌های پادکستی مثل «کست باکس» و «گوگل پادکست» و غیره در دسترسه. این‌بار به دنیای فیلم سرزدیم اما تو اپیزود بعدی قراره بریم سراغ چندتا کتابی که دیدمون رو به سفر و دنیای اطرافمون بازتر کنه.

پس منتظر اپیزود بعدی هم باشید که به احتمال زیاد توی تعطیلات نوروز منتشر میشه. جا داره همینجا هم پیشا‌پیش سال نو رو بهتون تبریک بگیم و به سال 99 بگیم که جـــون هرکی که دوست داری یکم باهامون مهربون‌تر باش.

 

پیاده‌سازی متن: رهام ابوالقاسمی